حضرت یونس علیهالسلام یکى از پیامبران و رسولان خداست، که نام مبارکش در قرآن، چهاربار آمده، و یک سوره قرآن (سوره دهم) به نام او است.
یونس علیهالسلام از پیامبران بنى اسرائیل است که بعد از سلیمان ظهور کرد، و بعضى او را از نوادگان حضرت ابراهیم علیهالسلام دانستهاند، و به خاطر این که در شکم ماهى قرار گرفت، با لقب ذوالنون (نون به معنى ماهى است) و صاحب الحوت خوانده مىشد.
پدر او متَّى از عالمان و زاهدان وارسته و شاکر الهى بود، به همین جهت خداوند به حضرت داوود علیهالسلام وحى کرد که همسایه تو در بهشت، متى پدر یونس علیهالسلام است.
داوود علیهالسلام و سلیمان به زیارت او رفتند و او را ستودند (چنان که داستانش در ضمن داستانهاى حضرت داوود علیهالسلام ذکر شد.)
به گفته بعضى، او از ناحیه پدر از نوادههاى حضرت هود علیهالسلام، و از ناحیه مادر از بنىاسرائیل بود.
ماجراى حضرت یونس علیهالسلام غمانگیز و تکاندهنده است، ولى سرانجام شیرینى دارد. آن حضرت به اهداف خود رسید و قومش توبه کرده و به دعوت او ایمان آوردند، و تحت رهنمودهاى او، داراى زندگى معنوى خوبى شدند.
یونس علیهالسلام در میان قوم خود در نَینَوا
به گفته بعضى یونس علیهالسلام در حدود 825 سال قبل از میلاد، در سرزمین نینوا ظهور کرد. نینوا شهرى در نزدیک موصل (در عراق کنونى) یا در اطراف کوفه در سمت کربلا بود. هم اکنون در نزدیک کوفه در کنار شط، قبرى به نام مرقد یونس علیهالسلام معروف است.
شهر نینوا داراى جمعیتى بیش از صد هزار نفر بود. چنان که در آیه 147 سوره صافات آمده: و یونس را به سوى جمعیت یکصدهزار نفرى یا بیشتر فرستادیم.
مردم نینوا بتپرست بودند و در همه ابعاد زندگى در میان فساد و تباهىها غوطه مىخوردند. آنان نیاز به راهنما و راهبرى داشتند تا حجت را بر آنها تمام کند و آنان را به سوى سعادت و نجات دعوت نماید. حضرت یونس علیهالسلام همان پیامبر راهنما بود که خداوند او را به سوى آن قوم فرستاد.
یونس علیهالسلام به نصیحت قوم پرداخت و با برنامههاى گوناگون آنها را به سوى توحید و پذیرش خداى یکتا، و دورى از هر گونه بتپرستى فراخواند.
یونس همچنان به مبارزات پى گیر خود ادامه داد، و از روى دلسوزى و خیرخواهى مانند پدرى مهربان به اندرز آن قوم گمراه پرداخت، ولى در برابر منطق حکیمانه و دلسوزانه چیزى جز مغلطه و سفسطه نمىشنید. بت پرستان مىگفتند: ما به چه علت از آیین نیاکان خود دست بکشیم و از دینى که سالها به آن خو گرفتهایم جدا شده و به آیین اختراعى و نو و تازه اعتقاد پیدا کنیم.
یونس علیهالسلام مىگفت: بتها اجسام بى شعور هستند و ضرر و نفعى ندارند، و هرگز نمىتواند منشأ خیر گردند چرا آنها را مىپرستید؟...
هر چه یونس علیهالسلام آنها را تبلیغ و راهنمایى مىکرد، آنها گوش فرا نمىدادند، و یونس علیهالسلام را از میان خود مىراندند و به او اعتنا نمىکردند.
یونس علیهالسلام در سى سالگى به نینوا رفته و دعوتش را آغاز نموده بود. سى و سه سال از آغاز دعوتش گذشت اما هیچکس جز دو نفر به او ایمان نیاوردند، یکى از آن دو نفر دوست قدیمى یونس علیهالسلام و از دانشمندان و خاندان علم و نبوت به نام روبیل بود و دیگرى، عابد و زاهدى به نام تنوخا بود که از علم بهرهاى نداشت.
کار روبیل دامدارى بود، ولى تنوخا هیزمکن بود، و از این راه هزینه زندگى خود را تأمین مىکرد.
یونس علیهالسلام از هدایت قوم خود مأیوس گردید و کاسه صبرش لبریز شد، و شکایت آنها را به سوى خدا برد و عرض کرد: خدایا! من سى ساله بودم که مرا به سوى قوم براى هدایتشان فرستادى، آنها را دعوت به توحید کردم و از عذاب تو ترساندم و مدت 33 سال به دعوت و مبارزات خود ادامه دادم، ولى آنها مرا تکذیب کردند و به من ایمان نیاوردند ، رسالت مرا تحقیر نمودند و به من اهانتها کردند. به من هشدار دادند و ترس آن دارم که مرا بکشند، عذابت را بر آنها فرو فرست، زیرا آنها قومى هستند که ایمان نمىآورند.
یونس علیهالسلام براى قوم عنود خود تقاضاى عذاب از درگاه خدا کرد، و آنها را نفرین نمود، و در این راستا اصرار ورزید، سرانجام خداوند به یونس علیهالسلام وحى کرد که:
عذابم را روز چهارشنبه در نیمه ماه شوال بعد از طلوع خورشید بر آنها مىفرستم، و این موضوع را به آنها اعلام کن.
یونس علیهالسلام خوشحال شد و از عاقبت کار نهراسید و نزد تنوخا (عابد) رفت و ماجراى عذاب و وقت آن را به او خبر داد.
سپس گفت: برویم این ماجرا را به مردم خبر دهیم. عابد علیهالسلام که از دست آنها به ستوه آمده بود، گفت: آنها را رها کن که ناگهان عذاب سخت الهى به سراغشان آید، یونس گفت: به جاست که نزد روبیل (عالِم) برویم و در این مورد با او مشورت کنیم، زیرا او مردى حکیم از خاندان نبوت است. آنها نزد روبیل آمدند و ماجرا را گفتند.
روبیل از یونس علیهالسلام خواست به سوى خدا بازگردد، و از درگاه خداوند بخواهد که عذاب را از قوم به جاى دیگر ببرد، زیرا خداوند از عذاب کردن آنها بى نیاز و نسبت به بندگانش مهربان است.
ولى تنوخا درست بر ضد روبیل، یونس علیهالسلام را به عذاب رسانى تحریص کرد، روبیل به تنوخا گفت: ساکت باش تو یک عابد جاهل هستى.
سپس روبیل نزد یونس علیهالسلام آمد و تأکید بسیار کرد که از خدا بخواه عذاب را برگرداند، ولى یونس علیهالسلام پیشنهاد او را نپذیرفت و همراه تنوخا به سوى قوم رفتند و آنها را به فرا رسیدن عذاب الهى در صبح روز چهارشنبه در نیمه ماه شوال، هشدار دادند. مردم با تندى و خشونت با یونس و تنوخا برخورد کردند، و یونس علیهالسلام را با شدت از شهر نینوا اخراج نمودند. یونس همراه با تنوخا از شهر بیرون آمد، تا از آن منطقه دور گردند، ولى روبیل در میان قوم خود ماند.
ترک اولى یونس، و قرار گرفتن او در شکم ماهى
حضرت یونس علیهالسلام حق داشت که ناراحت گردد زیرا 33 سال آنها را دعوت کرد، تنها دو نفر به او ایمان آوردند، از این رو به طور کلى از آنها ناامید شد و بر ایشان نفرین کرد، و از میان آنها بیرون آمد که از عذاب آنها نجات یابد، ولى اگر او در میان قوم میماند و باز آنها را دعوت مىکرد بهتر بود، چرا که شاید در همان روزهاى آخر، ایمان مىآوردند، ولى یونس که کاسه صبرش لبریز شده بود، آن کار بهتر را رها کرد و از میان قوم بیرون آمد، همین ترک اولى باعث شد که دچار غضب سخت الهى گردید.
یونس از نینوا خارج شد و به راه خود ادامه داد تا به کنار دریا رسید. در آن جا منتظر ماند، ناگاه یک کشتى مسافربرى فرا رسید. آن کشتى پر از مسافر بود و جا نداشت، اما یونس علیهالسلام از ملوان کشتى تقاضا و التماس کرد که به او جا بدهند، سرانجام به او جا دادند، و او سوار کشتى شد و کشتى حرکت کرد. در وسط دریا ناگاه ماهى بزرگى سر راه کشتى را گرفت، در حالى که دهان باز کرده بود، گویى غذایى مىطلبید، سرنشینان کشتى گفتند به نظر مىرسد گناهکارى در میان ما است که باید طعمه ماهى گردد. بین سرنشینان کشتى قرعه زدند، قرعه به نام یونس علیهالسلام اصابت کرد، حتى سه بار قرعه زدند، هر سه بار به نام یونس علیهالسلام اصابت نمود. یونس را به دریا افکندند، آن ماهى بزرگ او را بلعید در حالى که مستحق ملامت بود.
ماهى یونس علیهالسلام را به دریا برد، طبق روایتى که از امام صادق علیهالسلام نقل شده است:
یونس علیهالسلام چهار هفته (28 روز) از قوم خود غایب گردید، هفت روز هنگام رفتن به سوى دریا، هفت روز در شکم ماهى، هفت روز پس از خروج از دریا زیر درخت کدو، و هفت روز هنگام مراجعت به نینوا.
در مورد این که: یونس علیهالسلام چند روز در شکم ماهى بود، روایات گوناگون وارد شده، از نُه ساعت، سه روز، تا چهل روز گفته شده است، و این موضوع به خوبى روشن نیست.
یونس در درون تاریکىهاى سه گانه: تاریکى درون دریا، تاریکى درون ماهى و تاریکى شب قرار گرفت، ولى همواره به یاد خدا بود، و توبه حقیقى کرد، و مکرر در میان آن تاریکىها مىگفت:
لا اءِلهَ اءِلَّا اَنتَ سُبحانَکَ اءِنِّى کُنتُ مِنَ الظَّالِمینَ؛
اى خداى بزرگ معبودى یکتا جز تو نیست، تو از هر عیب و نقصى منزه هستى و من از ستمگران مىباشم.
سرانجام خداوند دعاى او را به استجابت رسانید، و توبه او را پذیرفت و به ماهى بزرگ فرمان داد تا یونس علیهالسلام را کنار دریا آورده و او را به بیرون اندازد، و او فرمان خدا را اجرا نمود.
آرى یونس حقیقتا توبه کرد و تسبیح خدا گفت و اقرار به گناه خود نمود تا نجات یافت، و در غیر این صورت، همچنان در شکم ماهى ماند، چنان که در آیه 143 و 144 سوره صافات مىخوانیم:
فَلَو لا اَنَّهُ کانَ مِنَ المُسَبِّحینَ - لَلَبِثَ فِى بَطنِهِ اِلى یَومِ یُبعَثُونَ؛
و ارگ آاز تسبیح کنندگان نبود تا روز قیامت در شکم ماهى مىماند.
نقش دانشمند حکیم در نجات قوم از بلاى حتمى
یونس علیهالسلام به قوم خود گفته بود که عذاب الهى در روز چهارشنبه نیمه ماه شوال بعد از طلوع خورشید نازل مىشود، ولى قوم، او را دروغگو خواندند و او را از خود راندند و او نیز همراه عابد (تنوخا) از شهر بیرون رفت، ولى روبیل که عالمى حکیم از خاندان نبوت بود در میان قوم باقى ماند. هنگامى که ماه شوال فرا رسید، روبیل بالاى کوه رفت و با صداى بلند به مردم اطلاع داد و فریاد زد:
اى مردم! موعد عذاب نزدیک شد، من نسبت به شما مهربان و دلسوز هستم، اکنون تا فرصت دارید استغفار و توبه کنید تا خداوند عذابش را از سر شما برطرف کند.
مردم تحت تأثیر سخنان روبیل قرار گرفته و نزد او رفتند و گفتند: ما مىدانیم که تو فردى حکیم و دلسوز هستى، به نظر تو اکنون ما چه کار کنیم تا مشمول عذاب نگردیم؟
روبیل گفت: کودکان را همراه مادرانشان، به بیابان آورید و آنها را از همدیگر جدا سازید، و همچنین حیوانات را بیاورید و بچه هایشان را از آنها جدا کنید، و هنگامى که طوفان زرد را از جانب مشرق دیدید، همه شما از کوچک و بزرگ، صدا به گریه و زارى بلند کنید و با التماس و تضرع، توبه نمایید و از خدا بخواهید تا شما را مشمول رحمتش قرار دهد...
همه قوم سخن روبیل را پذیرفتند هنگام بروز نشانههاى عذاب، همه آنها صدا به گریه و زارى و تضرع بلند کردند و از درگاه خدا طلب عفو نمودند. ناگاه دیدند هنگام طلوع خورشید، طوفان زرد و تاریک و بسیار تندى وزیدن گرفت، ناله و شیون و استغاثه انسانها حیوانات و کودکانشان از کوچک و بزرگ برخاست و انسانها حقیقتاً توبه کردند.روبیل نیز شیون آنها را مىشنید و دعا مىکرد که خداوند عذاب را از آنها دور سازد. خداوند توبه آنها را پذیرفت و به اسرافیل فرمان داد که طوفان عذاب آنها را به کوههاى اطراف وارد سازد. وقتى مردم دیدند عذاب از سر آنها برطرف گردید به شکر و حمد خدا پرداختند، روز پنجشنبه یونس و عباد، جریان رفع عذاب را دریافتند، یونس به سوى دریا رفت و از نینوا دور شد و سرانجام سوار بر کشتى شده در آن جا ماهى بزرگ او را بلعید (که در داستان قبل ذکر شد) و تنوخا (عابد) به شهر بازگشت و نزد روبیل آمد و گفت: من فکر مىکردم به خاطر زهد بر تو برترى دارم، اکنون دریافتم که علم همراه تقوا، بهتر از زهد و عبادت بدون علم است. از آن پس عابد و عالم رفیق شدند و بین قوم خود ماندند و آنها را ارشاد نمودند
نجات یونس و بازگشت او به سوى قوم خود
آرى، حضرت یونس علیهالسلام وقتى که در شکم ماهى بزرگ قرار گرفت در همان جا دل به خدا بست و توبه کرد، خداوند به ماهى فرمان داد، تا یونس را به ساحل دریا ببرد و او را به بیرون دریا بیفکند.
یونس همچون جوجه نوزاد و ضعیف و بى بال و پر، از شکم ماهى بیرون افکنده شد، به طورى که توان حرکت نداشت.
لطف الهى به سراغ او آمد، خداوند در همان ساحل دریا، کدوبُنى رویانید یونس در سایه آن گیاه آرمید و همواره ذکر خدا میگفت و کم کم رشد کرد و سلامتى خود را بازیافت.
در این هنگام خداوند کرمى فرستاد و ریشه آن درخت کدو را خورد و آن درخت خشک شد.
خشک شدن آن درخت براى یونس، بسیار سخت و رنج آور بود و او را محزون نمود. خداوند به او وحى کرد: چرا محزون هستى؟ او عرض کرد: این درخت براى من سایه تشکیل مىداد، کرمى را بر آن مسلط کردى، ریشهاش را خورد و خشک گردید.
خداوند فرمود: تو از خشک شدن یک ریشه درختى که، نه تو آن را کاشتى و نه به آن آب دادى غمگین شدى، ولى از نزول عذاب بر صد هزار نفر یا بیشتر محزون نشدى، اکنون بدان که اهل نینوا ایمان آوردهاند و راه تقوى به پیش گرفتند و عذاب از آنها رفع گردید، به سوى آنها برو.
و به نقل دیگر: پس از خشک شدن درخت، یونس اظهار ناراحتى و رنج کرد، خداوند به او وحى کرد: اى یونس! دل تو در مورد عذاب صدهزار نفر و بیشتر، نسوخت ولى براى رنج یک ساعت، طاقت خود را از دست دادى.
یونس متوجه خطاى خود شد و عرض کرد:
یا رَبّ عفوَکَ عَفوَکَ؛ پروردگارا، عفو تو را طالبم، و در خواست بخشش مىکنم.
یونس به سوى نینوا حرکت کرد، وقتى که نزدیک نینوا رسید، خجالت کشید که وارد نینوا شود، چوپانى را دید نزد او رفت و به او فرمود:
برو نزد مردم نینوا و به آنها خبر بده که یونس به سوى شما مىآید.
چوپان به یونس گفت: آیا دروغ مىگویى؟ آیا حیا نمىکنى؟ یونس در دریا غرق شد و از بین رفت.
به درخواست یونس، گوسفندى با زبان گویا گواهى داد که او یونس است، چوپان یقین پیدا کرد، با شتاب به نینوا رفت و ورود یونس را به مردم خبر داد. مردم که هرگز چنین خبرى را باور نمىکردند، چوپان را دستگیر کرده و تصمیم گرفتند تا او را بزنند، او گفت: من براى صدق خبرى که آوردم، برهان دارم، گفتند: برهان تو چیست؟ جواب داد: برهان من این است که این گوسفند گواهى مىدهد. همان گوسفند با زبان گویا گواهى داد. مردم به راستى آن خبر اطمینان یافتند، به استقبال حضرت یونس علیهالسلام آمدند و آن حضرت را با احترام وارد نینوا نمودند و به او ایمان آوردند و در راه ایمان به خوبى استوار ماندند و سالها تحت رهبرى و راهنمایىهاى حضرت یونس علیهالسلام به زندگى خود ادامه دادند.
ملاقات یونس با قارون در اعماق زمین
از امیرمؤمنان على علیهالسلام نقل شده: هنگامى که حضرت یونس علیهالسلام در شکم ماهى بزرگ، قرار گرفت، ماهى در درون دریا حرکت مىکرد به دریاى قُلزُم رفت و سپس از آن جا به دریاى مصر رفت، سپس از آن جا به دریاى طبرستان (دریاى خزر) رفت، سپس وارد دجله بصره شد، و بعد یونس را به اعماق زمین برد.
قارون که در عصر موسى علیهالسلام مشمول غضب خدا شده بود (و خداوند به زمین فرمان داده بود تا او را در کام خود فرو برد) فرشتهاى از سوى خدا مأمور شده بود که او را هر روز به اندازه طول قامت یک انسان، در زمین فرو برد. یونس علیهالسلام در شکم ماهى، ذکر خدا مىگفت و استغفار مىکرد. قارون در اعماق زمین، صداى زمزمه یونس علیهالسلام را شنید، به فرشته مسلط بر خود گفت: اندکى به من مهلت بده، من در این جا صداى انسانى را مىشنوم!
خداوند به آن فرشته وحى کرد به قارون مهلت بده. او به قارون مهلت داد، قارون به صاحب صدا (یونس) نزدیک شد و گفت: تو کیستى؟
یونس: انَا المُذنِبُ الخاطِىءُ یُونُسُ بنِ مَتَّى؛ من گنهکار خطاکار یونس پسر متى هستم.
قارون احوال خویشان خود را از او پرسید، نخست گفت: از موسى چه خبر؟
یونس: موسى علیهالسلام مدتى است که از دنیا رفته است.
قارون: از هارون برادر موسى علیهالسلام چه خبر؟
یونس: او نیز از دنیا رفت.
قارون: از کلثُم (خواهر موسى) که نامزد من بود چه خبر؟
یونس: او نیز مرد.
قارون، گریه کرد و اظهار تاسف نمود (و دلش براى خویشانش سوخت و براى آنها گریست)
فَشَکَرَ اللهُ لَهُ ذالِک؛ همین دلسوزى او (که یک مرحلهاى از صله رحم است) موجب شد که خداوند نسبت به او لطف نمود و به آن فرشته مأمور بر او خطاب کرد که عذاب دنیا را از قارون بردار (یعنى همانجا توقف کند و دیگرى روزى به اندازه یک قامت انسان در زمین فرو نرود که عذاب سختى براى او بود)
و در حدیث امام باقر علیهالسلام آمده: هنگامى که آن ماهى به دریاى مسجور رسید، قارون که در آن جا عذاب مىشد زمزمهاى شنید، از فرشته موکلش پرسید: این زمزمه چیست؟ فرشته گفت: زمزمه یونس علیهالسلام است...
آن فرشته به التماس قارون، او را نزد یونس آورد، قارون احوال خویشانش را از یونس علیهالسلام پرسید، وقتى دریافت آنها از دنیا رفتهاند، گریه شدیدى کرد، خداوند به آن فرشته فرمود: اِرفَع عَنهُ العَذابُ بَقیةَ الدُّنیا لِرَقَّتِهِ عَلى قَرابَتهِ