قرآن,تنها کتاب آسمانی که به عنوان معجزه است

وَ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ

قرآن,تنها کتاب آسمانی که به عنوان معجزه است

وَ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ

حضرت ایوب علیه‏السلام‏

نام حضرت ایوب علیه‏السلام چهار بار به عنوان یکى از پیامبران و بندگان صالح خدا ذکر شده است

گر چه طبق بعضى از روایات، ایوب از نوادگان یکى از مؤمنان به حضرت ابراهیم علیه‏السلام بود ولى از آیه 84 انعام استفاده مى‏شود که او از نواده‏هاى حضرت ابراهیم علیه‏السلام یا حضرت نوح علیه‏السلام مى‏باشد.

علامه طبرسى در مجمع البیان، سلسله نسب حضرت ایوب علیه‏السلام را چنین ذکر نموده: ایوب بن اموص بن رازج بن روم بن عیصا بن اسحاق بن ابراهیم علیه‏السلام

بنابراین ایوب با پنج واسطه به حضرت ابراهیم علیه‏السلام مى‏رسد و از سوى دیگر مادر ایوب علیه‏السلام، از نواده‏هاى حضرت لوط علیه‏السلام بود.

حضرت ایوب علیه‏السلام در سرزمین جابیه، یکى از نقاط معروف شام چشم به جهان گشود، و پس از بلوغ، از طرف خداوند به پیامبرى مبعوث گردید تا مردم آن سرزمین را از بت پرستى و فساد به سوى خداپرستى و عدالت بکشاند، او 93 سال عمر کرد.

آن حضرت هفده سال مردم آن سرزمین را به سوى خداى یکتا دعوت کرد، هیچکس جز سه نفر، به او ایمان نیاوردند.

او همسر با ایمان و بسیار مهربانى، به نام رُحْمه داشت که در سخت‏ترین شرایط، به ایوب علیه‏السلام خدمت کرد، و نسبت به او وفادارى نمود.

ایوب علیه‏السلام غرق در نعمت‏هاى الهى‏

گرچه ایوب علیه‏السلام چندان در هدایت قوم خود توفیق نیافت، ولى خودسازى و صبر و استقامت او، همواره در تاریخ درس مقاومت و خودسازى به انسان‏ها آموخته و مى‏آموزد، و موجب نجات انسان‏ها مى‏شود.

حضرت ایوب علیه‏السلام بر اثر دامدارى، داراى گوسفندان و شترها و گاوهاى بسیار شد، و ثروت کلانى به دست آورد، به علاوه در توسعه کشاورزى کوشید، و داراى مزارع، باغ‏ها، ساربانان، چوپانان، غلامان و فرزندان بسیار گردید.

ولى همه تلاشهایش بر اساس عدالت بود، حقوق الهى و حقوق مردم را ادا مى‏کرد، و همواره نعمت‏هاى الهى را شکر مى‏نمود، و هرگز امور مادى او را از عبادت الهى باز نداشت، اگر در انجام دو کار ناگزیر مى‏شد، آن را که براى بدنش دشوارتر و خشن‏تر بود بر مى‏گزید، و همواره در کنار سفره‏اش یتیمان حاضر بودند.

بعضى نوشته‏اند: ایوب علیه‏السلام هفت پسر و سه دختر داشت، و داراى شش هزار شتر و چهارده هزار گوسفند، و هزار جفت گاو و هزار الاغ بود.

کوتاه سخن آن که در میان انواع نعمت‏هاى الهى از مادى و معنوى قرار داشت، و همواره شک و سپاس الهى مى‏گفت، و به عبادت خدا اشتغال داشت، و به مستمندان رسیدگى مى‏کرد، و آن چه از وظایف و مسؤولیت‏هاى دینى و انسانى بود، همه را به گونه شایسته انجام مى‏داد.

ایوب در آزمایش عجیب الهى‏

ابلیس به زندگى حضرت ایوب علیه‏السلام حسد برد، به پیشگاه خداوند چنین عرض کرد: اگر ایوب علیه‏السلام این همه شکر نعمت تو را به جا مى‏آورد، از این رو است که زندگى مرفه و وسیعى به او داده‏اى، ولى اگر نعمت‏هاى مادى را از او بگیرى، هرگز شکر تو را به جا نمى‏آورد، اینک (براى امتحان) مرا بر دنیاى او مسلط کن تا معلوم شود که مطلب همین است که گفتم.

خداوند براى این که این ماجرا سندى براى همه رهروان راه حق باشد، به شیطان این اجازه را داد، ابلیس پس از این اجازه به سراغ ایوب علیه‏السلام آمد و اموال و فرزندان ایوب را یکى پس از دیگرى نابود کرد، ولى این حوادث دردناک نه تنها از شکر ایوب علیه‏السلام نکاست، بلکه شکر او افزون گردید.

ابلیس از خدا خواست بر گوسفندان و زراعت ایوب علیه‏السلام مسلط شود، این اجازه به او داده شد.

ابلیس همه زراعت ایوب علیه‏السلام را آتش زد، و گوسفندان او را نابود کرد، ولى ایوب نه تنها ناشکرى نکرد، بلکه بر حمد و شکرش افزوده شد.

سرانجام شیطان از خدا خواست که بر بدن ایوب علیه‏السلام مسلط شود، و باعث بیمارى شدید او گردد، خداوند به او اجازه داد، شیطان آن چنان ایوب علیه‏السلام را بیمار کرد که از شدت بیمارى و جراحت، توان حرکت نداشت، بى آن که کمترین خللى به عقل و درک او برسد، خلاصه نعمت‏ها یکى پس از دیگرى از ایوب علیه‏السلام گرفته مى‏شد، ولى در برابر آن، مقام شکر و سپاس او بالا مى‏رفت.

در بعضى از تواریخ، ماجراى گرفتارى ایوب علیه‏السلام به بلاها، چنین ترسیم شده است:

روز چهارشنبه آخر ماه محرم بود، یکى از غلامان ایوب علیه‏السلام آمد و گفت: جماعتى از اشرار، غلامان تو را کشتند، و گاوها را که به آن‏ها سپرده بودى به غارت بردند. هنوز سخن او تمام نشده بود که غلام دیگر رسید و گفت: اى ایوب! آتش عظیم از آسمان فرود آمد و همان دم همه چوپانان و گوسفندان تو را سوزانید، در این گفتگو بودند که غلام سومى آمد و گفت: گروهى از سواران کلدانى و سرداران پادشاهان بابل آمدند و ساربانان را کشتند و شترانت را به یغما بردند.

در این هنگام مردى گریبان چاک زده، خاک بر سر مى‏ریخت و با شتاب نزد ایوب علیه‏السلام آمد و گفت: اى ایوب فرزندانت به خوردن غذا مشغول بودند، ناگهان سقف بر سر آن‏ها فرود آمد و همه مردند.

حضرت ایوب همه این اخبار را شنید، ولى با کمال مقاومت، صبر و تحمل کرد، حتى ابروانش را خم ننمود، سر به سجده نهاد و عرض کرد:

اى خدا! اى آفریننده شب و روز، برهنه به دنیا آمدم و برهنه به سوى تو مى‏آیم، پروردگارا! تو به من دادى و تو از من بازپس گرفتى. بنابراین هر چه تو بخواهى خشنودم.

ایوب علیه‏السلام به درد پا مبتلا شد، ساق پایش زخم گردید، به بیمارى سختى دچار گردید که قدرت حرکت نداشت، هفت یا هفده سال با این وضع گذراند و همواره به شکر خدا مشغول بود.

او چهار همسر داشت، سه همسرش او را واگذاشتند و رفتند، فقط یکى از آن‏ها به نام رُحْمه وفادار باقى ماند.

رنج و بیمارى او همچنان ادامه یافت و هفت سال و هفت ماه از آن گذشت، ولى حضرت ایوب، با صبر و مقاومت و شکر، همچنان آن روزهاى پر از رنج را گذراند؛ و اصلا نه در قلب و نه در زبان و نه در نهان و نه آشکارا، اظهار نارضایتى نکرد. زبان حالش به خدا این بود:

تو را خواهم نخواهم نعمتت گر امتحان خواهى در رحمت به رویم بند و درهاى بلا بگشا

تلاش‏هاى رُحمة همسر باوفاى ایوب علیه‏السلام‏

همانگونه که ایوب علیه‏السلام در مدت طولانى هفت یا هفده سال بیمارى و بلازدگى شدید، صبر و شکر نمود، همسر باوفاى او، رُحْمه (دختر ابراهیم بن یوسف، یا دختر یعقوب یا...) نیز در این جهت همتاى ایوب بود و صبر و شکر مى‏نمود، او از خانه بیرون مى‏رفت و براى مردم در خانه‏ها کار مى‏کرد، و از مزد کارش هزینه ساده زندگى ایوب علیه‏السلام را تأمین مى‏نمود و از ایوب پرستارى مى‏کرد.

ترفند ابلیس، و خنثى‏سازى آن توسط ایوب علیه‏السلام‏

ابلیس از هر طریقى وارد شد نتوانست ایوب علیه‏السلام را فریب دهد، بلکه او را مى‏دید که در سخت‏ترین بلاها، شکر و سپاس الهى به جا مى‏آورد، فریادى کشید و فرزندان خود را به نزدش جمع کرد، همه شیطان‏ها نزد ابلیس اجتماع کردند، آن‏ها ابلیس را محزون یافتند، پرسیدند: چرا اندوهگین هستى؟

ابلیس گفت: این عبد (ایوب) مرا خسته و عاجز کرد، از خداوند خواستم مرا بر مال و فرزندش مسلط کرد، اموال و فرزندانش را نابود کردم، ولى او همواره شکر و سپاس الهى مى‏نمود، از خداوند خواستم مرا بر بدنش مسلط کند، خداوند چنین قدرتى به من داد، سراسر بدن او را بیمار نمودم، همه بستگان و مردم جز همسرش از او دور شدند، در عین حال همچنان با صبر و تحمل شکر خدا مى‏کند. از شما مى‏پرسم چه کنم؟ درمانده شده‏ام. طریق گمراهى ایوب را به من نشان دهید.

فرزندان شیطان گفتند: آن همه مکر و نیرنگى که در گذشته براى گمراهى مردم داشتى کجا رفت؟ با همان‏ها او را گمراه کن.

ابلیس گفت: همه آن نیرنگ‏ها را به کار زده‏ام، ولى نتیجه نگرفته‏ام، اینک با شما مشورت مى‏کنم چه کنم؟

فرزندان شیطان گفتند: وقتى که آدم علیه‏السلام را فریب دادى و او را از بهشت بیرون نمودى، از چه راه وارد شدى؟

ابلیس گفت: از طریق همسرش حوا وارد شدم.

فرزندان شیطان گفتند: اکنون نیز از طریق همسر ایوب علیه‏السلام اقدام کن، زیرا جز همسرش کسى نزد او نمى‏رود، و او نمى‏تواند از همسرش نافرمانى کند.

ابلیس گفت: راست مى‏گویید، راه صحیح همین است.

ابلیس به صورت مردى ناشناس نزد همسر ایوب علیه‏السلام آمد و گفت: حال همسرت ایوب چگونه است؟

رُحْمه گفت: گرفتار بلاها و بیمارى‏ها است.

ابلیس او را آن چنان به وسوسه انداخت که او بى تاب گردید، در این هنگام ابلیس بزغاله‏اى را به رُحمه داد و گفت: این بزغاله را به نام من نه به نام خدا، ذبح کن و از گوشتش غذا فراهم کن به ایوب بده بخورد، تا شفا یابد.

رُحمه نزد شوهرش ایوب آمد و آن بزغاله را آورد و پس از گفتارى گفت: این بزغاله را بدون ذکر نام خدا ذبح کن تا از غذاى آن بخورى و شفا یابى و همه نعمت‏هاى از دست رفته به جاى خود برگردد.

داستان شعیب پیامبر

شعیب(ع) یکى از چهار پیامبران عرب است که عبارتند از: هود، صالح، شعیب، و حضرت محمد(ص). نقل شده که شعیب(ع) از جنبه فصاحت و بلاغت و برخورد پسندیده و مناسب وى در مورد دعوت مردم به ایمان به رسالت خویش، <خطیب پیامبران» نامیده شده است. امّت آن حضرت، اهالى مَدْیَن بودند که شهرى است در سرزمین <معان» از نواحى شام که از سمت حجاز نزدیک دریاچه لوط قرار دارد. مردم آن دیار عرب بوده و از آنجا که شهر آنان بر سر راه کاروان‏هاى بازرگانى قرار داشت، به تجارت و بازرگانى اشتغال داشتند.

گمراهى اهل مَدْیَن

مردم مدین به خدا ایمان نداشته و غیر او را پرستش مى‏کردند و از نظر اخلاق بدرفتارترین مردم به شمار مى‏آمدند و در دادوستد کم فروشى مى‏کردند. خداوند شعیب(ع) را، که فردى از خود آنان بود، به سویشان فرستاد. وى آنها را به پرستش خداى یگانه دعوت کرد و خداى متعال اورا با معجزات خویش، پشتیبانى و حمایت فرمود. شعیب مردم را از انجام کارهاى زشت و ناروا نهى کرد و آنها را به عدالت دستور داد و از ظلم و ستم بر حذر داشت. به آنها تأکید کرد که اگر سخنش را باور دارند، بدانند اموال و دارایى که خداوند از طریق حلال بدانان عطا فرموده، بهتر از اموالى است که آن را از راه حرام گرد آورده‏اند. در توان شعیب نبود که قوم خود را از کارهاى زشت بازدارد و او تنها، پنددهنده‏اى امانت‏دار بود.

وَإِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ وَلا تَنْقُصُوا المِکْیالَ وَالمِیزانَ إِنِّى أَراکُمْ بِخَیْرٍ وَإِنِّى أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ * وَیا قَوْمِ أَوْفُوا المِکْیالَ وَالمِیزانَ بِالقِسْطِ وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَلا تَعْثَوْا فِى الأَرضِ مُفْسِدِینَ * بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ؛

و پیامبر مهربانشان شعیب را به مدین فرستادیم. او گفت: اى قوم، خدا را پرستش نمایید. خدایى جز او ندارید و کم فروشى نکنید. من خیرخواه شما هستم و در مورد فرود آمدن عذاب سخت الهى بر شما بیمناکم و اى مردم، در خرید و فروش (کیل و وزن) با انصاف و عدالت عمل کنید و به مردم کم فروشى نکرده و در زمین ایجاد فساد و تبهکارى نکنید. اگر ایمان داشته باشید آنچه را خداوند برایتان باقى بگذارد بهتر است و من نگاهبان شما نیستم.

وَإِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً قالَ یاقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَوْفُوا الکَیْلَ وَالمِیزانَ وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَلا تُفْسِدُوا فِى الأَرضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ؛

و ما براى اهل مدین برادر مهربانشان شعیب را به رسالت خود فرستادیم. او گفت: اى‏مردم، خدا را بپرستید و خدایى جز او ندارید. اکنون از جانب خداوند بر شما برهانى روشن آمد. در سنجش کیل و وزن با عدالت رفتار کنید و در دادوستد با مردم کم‏فروشى ننمایید و پس از اصلاح در زمین، به فساد و تباهى نپردازید و اگر ایمان به خدا داشته باشید. این کار براى سعادت شما بهتر است.

یکى از موارد گمراهى آنان این بود که بر سر راه کسانى که نزد حضرت شعیب(ع) مى‏آمدند. مى‏نشستند تا آنها را از رهنمون شدن به راه خدا باز دارند و رسالت آن حضرت را به باد انتقاد مى‏گرفتند و مؤمنین را تهدید مى‏کردند. شعیب(ع) از این عمل آنان نگران بود، آنها را به نعمت‏هاى الهى که بدانان ارزانى داشته بود یاد آورى مى‏کرد، چه این‏که خداوند آنها را پس از آن‏که تعدادى اندک بودند کثرت بخشید و پس از فقر و تنگدستى، بى‏نیازشان ساخت. شعیب آنها را متوجه نمود تا از کیفرى که خداوند، تبهکاران قبل از آنها را بدان گرفتار ساخته است عبرت گیرند. و سپس سخن خویش را بدانان عرضه کرد وگفت: شما به دو دسته تقسیم شده‏اید: یک دسته به خدا ایمان آورده و دعوت مرا تصدیق کرده‏اید، و دسته دیگر بدان کفر ورزیده و دعوتم را تکذیب نموده‏اید، ومن در این خصوص داورى را نزد خداى سبحان مى‏برم تا او در اختلافات میان من و شما داورى کند و او برترین حاکم و داور است. خداى متعال فرمود:

وَلا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَها عِوَجاً وَاذکُرُوا إِذ کُنْتُمْ قَلِیلاً فَکَثَّرَکُمْ وَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ المُفْسِدِینَ * وَإِنْ کانَ طائِفَةٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذِى أُرْسِلْتُ بِهِ وَطائِفَةٌ لَمْ یُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتّى‏ یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا وَهُوَ خَیْرُ الحاکِمِینَ؛

و به هر طریقى در کمین گمراه کردن مردم و بازداشتن آنها از راه خدا نباشید تا هر کسى را که به خدا ایمان آورده، به راه کج و ضلالت بیندازید. به یاد آرید زمانى را که شما تعدادى اندک بودید و خداوند بر تعداد شما افزود، بنابراین بنگرید سرانجام مفسدان چگونه بود و اگر به آنچه که من از طرف خداوند مأمور به تبلیغ آن شده‏ام، گروهى ایمان آورده و گروهى ایمان نیاورند، شما صبر پیشه کنید تا خداوند میان ما داورى کند چه این‏که او بهترین داوران است.

تمسخر مردم

مردم، سخن حضرت شعیب(ع) را به تمسخر گرفته و به وى اهانت روا داشتند و گفتند: آیا نمازت در تو تأثیر کرد و تو را راهنماى ما قرار داد، تا ما را به دست کشیدن از پرستش بت‏هایى که پدرانمان مى‏پرستیدند وادار نمایى و از تصرف در اموالمان آن‏گونه که دلمان مى‏خواهد ممنوع سازى، توکه در نظر ما انسانى بردبار ودانا بودى، چرا این کارها از تو سرمى‏زند!؟

شعیب(ع) در پاسخ آنها فرمود: اى مردم، به من بگویید اگر من از ناحیه خداوند داراى دلیل وبرهان روشن بوده وبدان یقین داشته باشم و او با لطف و کَرَمش به من روزى حلال عنایت کرد، آیا با وجود این همه نعمتى که به من داده، مى‏سزد که بدو خیانت ورزیده و در امر و نهى او به مخالفت وى برخیزم؟. من از پند و نصیحتم تا آنجا که بتوانم نظرى جز اصلاح مردم ندارم و جز با کمک و پشتیبانى خداوند، به حق، دست نیافتم، بنابراین به او متّکى بوده و تنها به سوى او باز مى‏گردم.

وى سخنش را ادامه داد وگفت: اى مردم، اختلافى که بین من و شماست، سبب نشود که شما عناد ورزیده و بر کفر خویش پافشارى کنید؛ زیرا بلایى که بر سر قوم نوح یا هود و یا قوم صالح آمد، بر شما نیز وارد مى‏شود. دوران و تاریخ قوم لوط و سرزمین آنها و هلاکتشان، فاصله زمانى چندانى با شما ندارد، آن را خوب به یاد آورید، از سرنوشت آنها عبرت بگیرید تا به بلایى که آنان گرفتار شدند مبتلا نگردید و از خدا بخواهید که از گناهانتان در گذرد و نادم و پشیمان به سوى او باز گردید تا گناهانى را که از شما صادر شده ببخشاید، چه این‏که پروردگارم به توبه کنندگان داراى رحمت و مغفرتى بس وسیع است:

قالُوا یا شُعَیْبُ أَصَلاتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ ما یَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِى أَمْوالِنا ما نَشاءُ إِنَّکَ لَأَنْتَ الحَلِیمُ الرَّشِیدُ * قالَ یا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّى وَرَزَقَنِى مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى‏ ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِیدُ إِلّا الإِصْلاحَ ما اسْتَطَعْتُ وَما تَوْفِیقِى إِلّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ * وَیا قَوْمِ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شِقاقِى أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَما قَوْمُ لُوطٍ مِنْکُمْ بِبَعِیدٍ * وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّى رَحِیمٌ وَدُودٌ؛

قوم شعیب به او گفتند: آیا نمازت تو را واداشته که ما از پرستش آنچه که پدرانمان مى‏پرستیدند یا از تصرف در اموال به دلخواه خودمان دست برداریم. تو شخصى بسیار بردبار و درست کار هستى. شعیب گفت: اى قوم، آیا اگر من از جانب پروردگار حجت روشن ودلیلى قاطع داشته باشم و او براى من رزق حلال و پاکیزه عطا کند، او را اطاعت نکنم؟ و هدف من از نهى کردن شما ضدیت با شما نیست، بلکه تا بتوانم مقصودم اصلاح امر شماست و از خدا در هرکار توفیق مى‏طلبم و بر او توکل مى‏کنم وبه درگاه او از شر بدان پناه مى‏برم. اى قوم، ضدیت و مخالفت با من سبب نشود که بر شما هم بلایى، مانند بلاى قوم نوح و هود و صالح از جانب خدا نازل شود، به ویژه از قوم لوط که دورانشان دور از شما نیست، عبرت گیرید واز خداى خود آمرزش بطلبید و به درگاهش توبه و انابه کنید که او بسیار دلسوز و مهربان است.

نابودى اهل مدین

شعیب که هلاکت قوم خود را ملاحظه کرد، از آنان رو گردان شد و براى بیان بى‏گناهى خویش در ارتباط با آنان چنین گفت: من دستورات الهى را به شما ابلاغ کردم و اگر شما بدان‏ها عمل کرده بودید، به سعادت و نیک‏بختى شما مى‏انجامید و شما را بسیار پند و اندرز دادم، ولى شمابر گمراهى خویش باقى ماندید، بنابراین، پس از آن‏که شما بر کفر و نافرمانى پافشارى کردید، چگونه برایتان محزون و اندوهگین شوم؟

فَتَوَلّى‏ عَنْهُمْ وَقالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّى وَنَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسى‏ عَلى‏ قَوْمٍ کافِرِینَ؛

شعیب از آنان روى گردان شد و گفت: اى قوم، من دستورات خدا را به شما ابلاغ نمودم و به شما پند و اندرز دادم، پس چگونه بر هلاکت کافران غمگین باشم.

دستور الهى صادر شد که اهل مدین به جرم سرکشى و طغیان نابود شوند، خداوند با رحمت خویش حضرت شعیب(ع) و کسانى را که با او بودند نجات داد و آنان را که کفر ورزیده بودند به هلاکت رساند. رعد و برقى مهیب، همراه با زلزله‏اى شدید آنها را فرا گرفت و آنان را به رو در انداخته و نابود ساخت و آثارشان از بین رفته، گویى اصلاً در شهرشان زندگى نمى‏کرده‏اند. آگاه باشید اهالى شهر مدین هلاک شده و از رحمت خدا دور گشتند، همان گونه که قبل از آنها قوم ثمود از رحمت الهى فاصله گرفته و دور شدند:

وَلَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّیْنا شُعَیْباً وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَأَخَذَتِ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِى دِیارِهِمْ جاثِمِینَ * کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیها أَلا بُعْداً لِمَدْیَنَ کَما بَعِدَتْ ثَمُودُ؛

هنگامى که حکم قهرما فرا رسید، شعیب و کسانى را که به او ایمان آورده بودند به لطف و مرحمت خود نجات دادیم و ستمکاران امت او را صیحه عذاب فرا گرفت که صبحگاهان همه به آن صیحه در دیار خود به هلاکت رسیدند. به گونه‏اى که گویى هرگز در آن دیار نبوده‏اند. آگاه باشید که اهل مدین نیز مانند کافران قوم ثمود از رحمت خدا دور شدند.

داستان الیاس

قوم اِلیاس، قبیله‏اى از بنى‏اسرائیل بودند و به شهرى که امروزه <بَعلبَک» نامیده مى‏شود مهاجرت نمودند، این قوم بتى را به نام <بَعْل» پرستش مى‏کردند. خداوند پیامبرش الیاس را براى ارشاد و راهنمایى آنان فرستاد و وى آنها را به پرستش خداى یگانه دعوت کرد و بدان‏ها گفت: آیا نمى‏خواهید با انجام دستورات الهى و دورى از معصیت وى، از عذاب و کیفر او برهید؟ آیا شما پرستش خدایى که جهان را در بهترین شکل آن آفریده است رها کرده و بت بَعْل را مورد پرستش قرار مى‏دهید؟ خدایى که سزاوار پرستیدن است، خدایى است که پروردگار شما و پیشینیان شماست: <هُوَ اللَّهُ رَبَّکُمْ وَرَبَّ آبائِکُمُ الأَوَّلِینَ» ولى آن قوم دعوت آن حضرت را تکذیب کرده و نداى او را لبیک نگفتند و پاداش تکذیب آنها این بود که خداوند آنها را در دنیا و آخرت به عذاب خویش گرفتار سازد، مگر بندگان خالص او که در اَمان هستند. خداوند یاد و نامِ نیک الیاس(ع) را بر زبان کسانى که پس از او آمدند جارى ساخت؛ زیرا الیاس از بندگان مؤمن خدا بود و در کارهاى خود اخلاص داشت و خداوند از او این گونه یاد فرموده است:

وَإِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ المُرْسَلِینَ * إِذ قالَ لِقَوْمِهِ أَلا تَتَّقُونَ * أَتَدْعُونَ بَعْلاً وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الخالِقِینَ * اللَّهَ رَبَّکُمْ وَرَبَّ آبائِکُمُ الأَوَّلِینَ * فَکَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ * إِلّا عِبادَ اللَّهِ المُخْلَصِینَ * وَتَرَکْنا عَلَیْهِ فِى الآخِرِینَ * سَلامٌ عَلى‏ إِلْ یاسِینَ* إِنّا کَذلِکَ نَجْزِى المُحْسِنِینَ * إِنَّهُ مِنْ عِبادِنا المُؤْمِنِینَ؛

به راستى که الیاس از پیامبران بود، آن‏گاه که به قوم خود گفت: آیا از خدا نمى‏ترسید، بتى را مى‏پرستید و از بهترین آفریدگار دست برداشته‏اید. خداوند پروردگار شما و پیشینیان شماست، ولى او را تکذیب کردند و آنها براى عذاب احضار خواهند شد، مگر بندگان مخلص خدا، و براى الیاس در میان آیندگان نام نکو گذاشتیم. درود بر الیاسین، و ما قطعاً به نیکوکاران این چنین پاداش مى‏دهیم، او از بندگان با ایمان ما بود.

آیات مربوط به ذوالقرنین

بسم الله الرحمن الرحیم

و یسئلونک عن ذی القرنین قل ساتلوا علیکم منه ذکرا (83)انا مکنا له فی الارض و آتیناه من کل شی ء سببا (84)فاتبع سببا (85)حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حمئة و وجد عندها قوما قلنا یا ذا القرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنا (86)قال اما من ظلم فسوف نعذبه ثم یرد الی ربه فیعذبه عذابا نکرا (87)و اما من آمن و عمل صالحا فله جزاء الحسنی و سنقول له من امرنا یسرا (88)ثم اتبع سببا (89)حتی اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها سترا (90)کذلک و قد احطنا بما لدیه خبرا (91)ثم اتبع سببا (92)حتی اذا بلغ بین السدین وجد من دونهما قوما لا یکادون یفقهون قولا (93)قالوا یا ذا القرنین ان یاجوج و ماجوج مفسدون فی الارض فهل نجعل لک خرجا علی ان تجعل بیننا و بینهم سدا (94)قال ما مکنی فیه ربی خیر فاعینونی بقوة اجعل بینکم و بینهم ردما (95)آتونی زبر الحدید حتی اذا ساوی بین الصدفین قال انفخوا حتی اذا جعله نارا قال آتونی افرغ علیه قطرا (96)فما اسطاعوا ان یظهروه و ما استطاعوا له نقبا (97)قال هذا رحمة من ربی فاذا جاء وعد ربی جعله دکاء و کان وعد ربی حقا (98)و ترکنا بعضهم یومئذ یموج فی بعض و نفخ فی الصور فجمعناهم جمعا (99)و عرضنا جهنم یومئذ للکافرین عرضا (100)الذین کانت اعینهم فی غطاء عن ذکری و کانوا لا یستطیعون سمعا (101)ا فحسب الذین کفروا ان یتخذوا عبادی من دونی اولیاء انا اعتدنا جهنم للکافرین نزلا (102)
ادامه مطلب ...

داستان حضرت هود(ع)

داستان حضرت هود(ع)

حضرت هود یکی از انبیای الهی است که نام مبارکش هفت بار در قرآن آمده ویک سوره نیز به نام ایشان می باشد.هود از نوادگان حضرت نوح بوده وبا هفت واسطه به او می رسد.ایشان را به این خواطر هود می گفتند که از گمراهی قومش نجات یافته بود واز طرف خداوند برای هدایت قومش انتخاب شده بود.

رسالت حضرت هود(ع)

حضرت هود در سن چهل سالگی بر قومی به نام عاد مبعوث شد.محل سکونت این قوم در احقاف بوده است.آنها مردمی قوی وتنومند بودند وبا دستان خویش کوهها را می شکافتند.همچنین صاحب شهرهای آبادو وخرم بودند.آنها قومی طغیانگر،شهوت پرست ،گمراه ولجوج بودندو حاضر نبودند دست از کارهای خلاف خود بردارند ودر برابر حق تسلیم شوند.هود قوم خود را به پرستش خدای یگانه دعوت می کرد ولی آنها دعوتش را نمی پذیرفتند وبه او نسبت دروغ می دادند.

این قوم خدا را به خاطر نعمتهایش سپاس نمی گفتند وغرق در غرور وشهوت بودند.هود بسیار آنها را نصیحت میکرد اما اقدامات هود هیچ تاثیری بر آنها نگذاشت وآنها از هود درخواست تحقق وعده الهی که همان نزول عذاب بود کردند.هود از سخنان آنها خشمگین شد وبه آنها گفت به زودی عذاب الهی بر شما نازل خواهد شد.پس منتظر باشید.

سرانجام وحشتناک قوم عاد

پس از آنکه هود قوم خود را که حدود هفتصد وشصت سال طول کشیدهدایت نمود وآنها از او سرپیچی کرده ودعوتش را اجابت نکردند مدت سه سال باران نبارید واین فقط هشداری بود مبنی براینکه عذاب نزدیک است.

هود از این فرصت استفاده کرد ومجددا از آنها خواست که توبه کرده وبه خدا ایمان بیاورند.گروهی از مردم به نزد هود رفته واز او طلب دعا کردند.هود نیز در حق آنها دعا کرد ومجددا باران بر آنها نازل شد وسرسبزی وخرمی به سرزمینشان بازگشت اما آنها همچنان به کفر خود ادامه دادند طوریکه این بار اراده خدا بر این قرار گرفت که عذاب را برآنها نازل نماید.

خداوند متعال باد بسیار شدیدی بر آنها نازک کرد که به مدت هفت شب وهشت روز بر آنها وزید ویکایک آنها را نیست ونابود نموده وبدنهایشان را قطعه قطعه نمود به طوریکه حتی یکی از آنها نیز زنده نماندند وفقط هود واطرافیانش از این عذاب نجات یافتند.آنها بعد از پایان عذاب ونابودی کافرین به سرزمین حضرموت کوچ کرده وتا آخر عمر در آنجا زندگی نمودند.