زاهد و درویشی که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. درویش بی درنگ دخترک رابرداشت و از رودخانه گذراند.
ابن مسعود یکی از نویسندگان وحی بود ، یعنی از کسانی بود که هر چه از قرآن نازل میشد ، مرتب مینوشت و ضبط میکرد و چیزی فروگذار نمیکرد . یک روز ، رسول اکرم به او فرمود : " مقداری قرآن بخوان تا من گوش کنم " . ابن مسعود مصحف خویش را گشود ، سوره مبارکه نساء آمد ، او میخواند و رسول اکرم با دقت و توجه گوش میکرد ، تارسید به آیه 41 : " « فکیف اذا جئنا من کل امة بشهید و جئنا بک علی هؤلاء شهیدا غ" یعنی چگونه باشد آن وقت که از هر امتی گواهی بیاوریم ، و تو را برای این امت گواه بیاوریم . همین که ابن مسعود این آیه را قرائت کرد ، چشمهای رسول اکرم پراز اشک شد و فرمود : " دیگر کافی است
فردی به نام ملامحمد پدر مرحوم آقا ضیاء عراقی در آمد زندگی خود را از یک قطعه زمینی در همان اطراف سلطان آباد اراک بود در می آورد یک روز که حاصل آن زمین را در خرمن گاه جمع کرده بودند در اطرافش هم خرمن هایی بود است ، کسی عمداً باسهواً آتش روشن می کند باد هم که بوده ، آتش را بین خرمن ها شعله ور می سازد ، تا آتش همه خرمن ها را می گیرد کسی به آخوند می گوید : چه نشسته ای ؟ نزدیک است که آتش خرمن شما را بگیرد ، آخوند تا این را می شنود قرآن را به دست می گیرد و به بیابان می رود و در دستش قران را رو به آتش می کند و می گوید : ای آتش این نان خانواده و اهل عیال من است تو را به این آتش قسم ، به این خرمن نزدیک نشو تا این حرف را گفت همه خرمن ها اطراف خاکستر شدند اما خرمن او هیچ آسیبی ندید هر کس می امدانگشت به دهان می گرفت که چه جور ابن خرمن گندم سالم مانده است
آقای حاج شیخ حسن مولوی نقل می کند : مادرم به تلاوت قرآن علاقه زیادی داشت و غالبا در شبانه روز 7 جزء قرآن را تلاوت می کرد و شب های ماه رمضان را نمی خوابید و مشغول تلاوت قران و دعا و نماز بود شبی در شمعدان مقدار بسیار کمی شمع باقی مانده بودو ما نمی توانستیم برای خرید شمع بیرون برویم چون حکومت اجازه نمی داد کسی از خانه اش بیرون بیاید اگر کسی بیرون می آمد او را زندانی و جریمه می کردند ناچار مادرم به روشنایی همان مقدار از شمع کفایت کرده و شروع به خواندن قرآن کریم کرد به خدا سوگند که تا آخر شد که مادرم قران می خواند شمع تمام نشد همین که صدای اذان صبح بلند شد شمع رو به خاموشی رفت و تمام شد و خلاصه یک بند انگشت شمع به مقدار نُه ساعت برای ما به برکت مادرم روشنایی داد
فردی به نام حاج علی آقا سلمان منشی ، فرمود : در دوران بچگی به مکتب میرفتم و بی سواد بودم در اول جوانی سخت آرزوداشتم بتوانم قران بخوانم تا اینکه شبی با دل شکسته برای رسیدن به این آرزو به امام زمان (عج) متوسل شدم . در خواب دیدم که در کربلا هستم شخصی به من رسد و گفت در این خانه بیا که عزای امام حسین (ع) در آن برپا ست و به روضه گوش کن قبول کردم و وارد شدم دیدم دو نفر سید نشسته اند و جلوی آنها ظرف آشی است و سفره نانی پهلوی آنها ست قدری آز آن نان را گرم کرده و به من دادند و من آنرا خوردم . سپس روضه خوان ذکر مصائب اهل بیت را کرد و بعد از تمام شدن از خواب بیدار شدم . حس کردم به آرزوی خود رسیده ام قرآن را باز کردم دیدم کاملا می توانم آن را بخوانم حتی اگر کسی در مجلسی قرآن را اشتباه می خواند به او می گفتم حتی به استاد قرائت هم اشکال می گرفتم یک روز استاد به من گفت : فلانی تو تا دیروز سواد نداشتی قرآن بخوانی چه شده که چنین شده ای گفتم : به برکت امام زمان به مقصودم رسیدم .