قرآن,تنها کتاب آسمانی که به عنوان معجزه است

وَ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ

قرآن,تنها کتاب آسمانی که به عنوان معجزه است

وَ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ

امید بخش‌ترین آیه قرآن کریم کدام است؟

در تفسیر فرات از بشر ابن شریح نقل شده که می‌گوید: روزی از امام باقر (ع) پرسیدم که امید بخش‌ترین آیه قرآن کدام آیه است؟ حضرت فرمودند: اطرافیان شما در این باره چه نظری دارند؟

گفتم: آنها معتقدند آیه «قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمت الله»؛ «ای بندگان من که بر نفس خویش اسراف کرده اید از رحمت خدا نا امید نباشید» امیدوار کننده ترین آیه قرآن است. حضرت فرمود: اما ما اهل بیت چنین نظری نداریم. پرسیدم پس نظر شما در این مورد چیست؟ فرمودند: آیه «و لسوف یعطیک ربک فترضی»یعنی «و پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که راضی شوی» امید بخش ترین آیه قرآن است و منظور از آن شفاعت است.
سپس ادامه دادند: یکی از دلایل ترجیح این آیه این است که در آیه مورد نظر شما شرط برخورداری از آن رحمت واسعه، توبه و تسلیم و عمل نیک اعلام شده است، اما در آیه مربوط به شفاعت، هیچ قید و شرطی جز رضایت پیامبر مهربانی و رحمت وجود ندارد.

نقش باران از زبان قرآن کریم

«اللّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقًا لَکُمْ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ اْلأَنْهارَ» ؛ «خداوند همان کسی است که آسمان ها و زمین را آفرید و از آسمان، آبی نازل کرد و با آن، میوه ‏ها(ی مختلف) را برای روزی شما (از زمین) بیرون آورد و کشتی‏ ها را مسخّر شما گردانید، تا بر صفحه دریا به فرمان او حرکت کنند و نهرها را (نیز) مسخّر شما نمود»

باران ها ترکیبی از میلیون ها و میلیاردها قطره آب هستند که از آسمان پی در پی و در طی ساعت ها و یا شاید روزهای متوالی نازل می شوند. از اجتماع این قطرات ریز است که حجم بسیار عظیم آب در دریاها، اقیانوس ها و دریاچه ها و سایر منابع آب به وجود می آیند. همین قطرات هستند که به محض رسیدن به زمین، خاک تشنه را سیراب، بذر گیاهان و درختان را بارور و به همه چیز زندگی می بخشند.

آن ها باعث تولید انواع و اقسام محصولات کشاورزی، باغی و جنگلی می شوند. با بارش بر دل کوه ها، خاک را سرشار از آب کرده و به مرور از این آب ذخیره شده، چشمه ها از زمین می جوشند و رودهای بزرگ به وجود می آیند. بدون باران، زندگی هم در زمین از بین خواهد رفت: « الَّذی جَعَلَ لَکُمُ اْلأَرْضَ مَهْدًا وَ سَلَکَ لَکُمْ فیها سُبُلاً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجًا مِنْ نَباتٍ شَتّی»؛ « همان خداوندی که زمین را برای شما محل آسایش قرار داد و راه ‏هایی در آن ایجاد کرد و از آسمان، آبی فرستاد که با آن، انواع گوناگون گیاهان را (از خاک تیره) برآوردیم».

وقتی آب از سطح دریاها و سایر آب های روی کره زمین بخار می شود، تقریباً خالص و عاری از هر گونه آلودگی به آسمان می رود؛ ولی در زمان تشکیل باران و با نزول آن وقتی با آلودگی های هوا برخورد کند، با آن ها ترکیب می شود و یا آن ها را به همراه خود آورده و بر روی زمین پخش می کند؛ زیرا آب حلال بسیار خوبی است و به راحتی در برخورد با آلودگی های جو، ترکیبات اسیدی به وجود می آورد. این ترکیبات شامل دی اکسید گوگرد، اکسیدهای نیتروژن و سایر آلوده کنندگانی هستند که در اثر سوزاندن سوخت های فسیلی حاوی گوگرد مانند نفت وذغال سنگ در اتمسفر به وجود می آیند.

باران های اسیدی سبب ایجاد خرابی های فراوانی در کره زمین می شوند. تخریب ساختمان های سنگی و مجسمه های مرمری از ساده ترین این خسارت ها هستند. خسارات بسیار مهم این باران ها، نابود کردن جنگل هایی هستند که باران های اسیدی بر سر آن ها فرو می ریزند، مانند جنگل هایی که در لهستان نابود شده اند که از بیخ و بن براتفاده اند، به طوری که مناظر حاصل از آن بسیار وحشتزا هستند.

در میان امواج دریا، گیاهان بسیار کوچکی زندگی می کنند که خوراک ماهیان دریا می شوند. این گیاهان رشد خود را مدیون نور آفتاب و دانه های بارانی هستند که بر روی دریا می ریزند. با کمبود این گیاهان، تعداد ماهیان نیز رو به کاهش می گذارد

صفحه وحشتناک دیگری که این باران ها به وجود می آورند، آلوده نمودن منابع بزرگ آب شیرین در جهان هستند. باران های اسیدی که بر فراز کوه ها و جنگل ها می بارند، با نفوذ در آب رودخانه ها و آب های زیر زمینی و چشمه ها، رفته رفته این منابع مهم آبی را که مستقیماً مورد استفاده انسان ها قرار می گیرند، به شدت آلوده می کنند؛ به طوری که آب بعضی از دریاچه ها در اروپا و آمریکای شمالی از حالت استفاده برای انسان ها خارج شده است

نقش باران در حیات زمین و نشاط زمینیان

«الَّذی جَعَلَ لَکُمُ اْلأَرْضَ فِراشًا وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقًا لَکُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدادًا وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» ؛ « آن کس که زمین را بستر شما و آسمان [جو زمین] را همچون سقفی بالای سر شما قرار داد و از آسمان آبی فرو فرستاد و به وسیله آن، میوه ‏ها را پرورش داد تا روزی شما باشد. بنابراین، برای خدا همتایانی قرار ندهید، در حالی که می ‏دانید (هیچ یک از آن ها، نه شما را آفریده ‏اند و نه شما را روزی می‏ دهند)».

آب در عین سادگی، ماده ای عجیب و شگفت انگیز است. هزاران نوع میوه ای که در سراسر جهان از انواع، شکل، رنگ، طعم، بو و مزه به وجود می آیند، همگی از همین یک نوع آب استفاده نموده اند. علاوه بر اینکه حیات همه موجودات در خشکی از تک سلولی ها گرفته تا بزرگترین جانداران، به آب شیرین بستگی دارد؛ حیات جانداران دریازی نیز ربط مستقیمی به بارش باران بر دریاها دارد. در میان امواج دریا، گیاهان بسیار کوچکی زندگی می کنند که خوراک ماهیان دریا می شوند. این گیاهان رشد خود را مدیون نور آفتاب و دانه های بارانی هستند که بر روی دریا می ریزند. با کمبود این گیاهان، تعداد ماهیان نیز رو به کاهش می گذارد.

بدون باران، زندگی هم در زمین از بین خواهد رفت: الَّذی جَعَلَ لَکُمُ اْلأَرْضَ مَهْدًا وَ سَلَکَ لَکُمْ فیها سُبُلاً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجًا مِنْ نَباتٍ شَتّی»؛ « همان خداوندی که زمین را برای شما محل آسایش قرار داد و راه ‏هایی در آن ایجاد کرد و از آسمان، آبی فرستاد که با آن، انواع گوناگون گیاهان را (از خاک تیره) برآوردیم

از دیگر فواید بارش باران، لطافت پوست انسان هاست. ما لطافت پوست بدن خود را مدیون رطوبت هوایی هستیم که در اثر بارندگی ایجاد می شود. اگر چنین رطوبتی وجود نداشت، پوست بدن ترک برداشته و در اثر کوچک ترین تماسی دچار خونریزی می شد. تصفیه هوا از دود و سایر آلودگی های جوی نیز از دیگر فواید باران است. برای همین است که بعد از بارندگی، نقاط دور دست به وضوح و زیبایی دیده می شود و طراوت و تازگی خاصی در طبیعت به وجود می آید. شستشوی زمین از نجاسات و کثافت ها و همچنین پاک کردن زمین از کودها و سمومی که ما استفاده می کنیم نیز به این لیست مفید اضافه می شود. چنانچه این آلودگی ها توسط باران شسته نمی شد، در مدت چند سال زمین های کشاورزی قابلیت خود را به طور کامل از دست می دادند.

شستشوی گیاهان و درختان نیز از دیگر فواید باران است؛ زیرا گیاهان و درختان از طریق روزنه هایی که بر روی برگ های آن ها وجود دارد، عمل تنفس را انجام می دهند و این روزنه ها در اثر گرد و خاک پوشانده می شوند و گیاه را از تحرک و پویایی می اندازند. باران با شستن برگ ها، ظرافت خاصی به گیاهان می دهد و آن ها را در امر تولید غذا و اکسیژن یاری می رساند: « هُوَ الَّذِی أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لَّکُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَمِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ * یُنبِتُ لَکُم بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّیْتُونَ وَالنَّخِیلَ وَالأَعْنَابَ وَمِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ»؛ « اوست کسى که از آسمان آبى فرود آورد که [آب] آشامیدنى شما از آن است و روییدنى[هایى] که [رمه‏ هاى خود را] در آن مى ‏چرانید [نیز] از آن است. به وسیله آن کشت و زیتون و درختان خرما و انگور و از هر گونه محصولات [دیگر] براى شما مى‏ رویاند، قطعاً در این ها براى مردمى که اندیشه مى ‏کنند، نشانه ‏اى است».

چرا قرآن کریم گوشت خوک را حرام کرده است؟

«إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیکُمُ الْمَیتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ...»خدا، تنها (خوردن) مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را که به هنگام سربریدن نام غیرخدا بران بانگ زده شده حرام کرده است.»که مضمون این آیه، در چهار سوره‌ی قرآن آمده است و علت تاکید قرآن بر این مطلب، همان اهمیت موضوع و خطرات جسمی و روحی مصرف گوشت خوک و نیز آلودگی جامعه‌ی بشری به آن است به طوری که هنوز در برخی کشورهای جهان به ویژه اروپا و آمریکا گوشت خوک جزء غذاهای رسمی آنها قرار دارد.حال می خواهم به حکمت حرام شمردن گوشت خوک بپردازیم:

حکمت‌های حرام شمردن گوشت خوک:
برخی صاحب نظران در مورد حرمت گوشت خوک به برخی از حکمت‌های قرآن اشاره کرده‌اند که بعضی از آن موارد را در اینجا می‌آوریم و برای آگاهی بیشتر از این موضوع منابعی را جهت مطالعه معرفی می‌کنیم:در مورد فلسفه‌ی حرمت گوشت خوک از دو جهت می‌توان سخن گفت:الف. تأثیرات روحی و روانی گوشت خوک:
خوک حتی نزد اروپائیان که از گوشت آن می‌خورند سمبل بی‌غیرتی است و حیوانی کثیف است. خوک در امور جنسی فوق العاده بی‌تفاوت و لا أبالی است و علاوه بر تأثیر غذا در روحیات که از نظر علمی ثابت شده است، تاثیر این غذا در خصوص لاأبالی گری در مسائل جنسی مشهود است.
یکی از نویسندگان می‌نویسد: خوک غیرت ناموسی ندارد و جفت خود را در معرض خوک‌های نر دیگر قرار می‌دهد و حتی از این کار لذت هم می‌برد، که این صفات در گوشتش هم تاثیراتی دارد از این جهت اشخاصی که از آن تغذیه می‌کند همان صفات و اخلاق رذیله را پیدا می‌کنند.

ب. ضررهای بهداشتی و بیماری‌هایی که توسط خوک به انسان منتقل می‌شود:

برخی بیماری‌ها هستند که از جمله عوامل ابتلای به آنها گوشت خوک است و استفاده از گوشت خوک در ایجاد آنها موثر است:
1. اسهال خونی؛
2. یرقان عفونی؛
3. انتامیب هیستولتیک، که انسان را به اسهال آمیبی مبتلا می‌نماید؛
4. بیماری شبه باد سرخ که در انسان به صورت لکه‌های سرخ و دردناک توأم با سوزش شدید روی دست‌ها ظاهر می‌شود؛
5. تصلب مشرایین ـ دردهای مفصلی و مسمومیت‌ها و علت آن میزان زیاد چربی و اسیداوریک موجود در گوشت خوک می‌باشد.
6. خوک از خوردن چیزهای پلید حتی مدفوع خودش باکی ندارد لذا معده‌اش لانة اقسام میکروب‌هاست که به گوشت و خون و شیرش هم سرایت می‌کند.

اما
برخی بیماری‌ها تنها علت آن، خوردن گوشت خوک است از جمله:
1. «کرم کدوی خوک» که درعضلات و مغز خوک یافت می‌شود که انسان را دچارنارسائی‌هایی در دستگاه گوارش می‌کند.

2. «تری شینوز» این نیز کرم دیگری است که باعث خراشیدن و التهاب جداره امعاء و پیدایش جوش‌ها و دمل‌های پراکنده در تمام بدن و درد شدید عضلانی و سختی تنفس و ناتوانی در سخن گفتن و جویدن غذا و ... می‌شود که تا به حال درمانی برایش پیدا نشده است.

3. استفاده از گوشت خوک، به علت ثقیل الهضم بودن معده را به زحمت می‌اندازد..
ناگفته نماند که در کشورهای اسلامی در اثر مبارزه‌ی جدی اسلام، گوشت این حیوان مصرف نمی‌شود و لذا پیامدهای آن نیز کمتر به چشم می‌آید، اما در کشورهای غربی (اروپا، آمریکا) این ممنوعیت اعمال نمی‌شود ولی با این حال بسیاری از مردم از مصرف آن دوری می‌گزینند؛ حتی در برخی از کشورها مثل برخی قسمت‌های روسیه در اثر شیوع بیماری‌های مربوط به گوشت خوک (کرم ترکین یا ترشین) مصرف گوشت آن را ممنوع اعلام کرده‌اند و همچنین بیماری کرم کدوی خوک به صورت گسترده در جهان منتشر شده و در کشورهای اسلامی که گوشت خوک مصرف نمی‌کنند به ندرت دیده می‌شود.

فضیلت ها ی سوره کهف

کهف؛هیجدهمین سوره قرآن است که مکی و 110 آیه دارد.در فضیلت این سوره از نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده: هرکس این سوره را در شب جمعه قرائت نماید بین او و خانه خدا و پس از آن نورانی خواهد شد.1

احمد بن هلال از عیسی بن عبدالله از پدرش از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت کرده که فرمودند: «هیچ بنده ای نیست که آیه (قل انّما انا بشر مثلکم... را تا آخر سوره کهف ) بخواند جز اینکه برای او نوری کشیده شود از خوابگاهش تا خانه کعبه و چنانچه خود از اهل حرم است برای او نوریست تا بیت المقدس.2

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: «سوره کهف در تورات به نام حائله معروف است، زیرا میان قاری خود و آتش حائل و مانع می شود.»

در روایت دیگری از ایشان وارد شده است:«آیا به شما خبر ندهم که عظمت آن آسمان و زمین را پر کرده است و کسی که این سوره را بنویسد نیز عظمتی این چنین دارد و هر کس این سوره رادر روز جمعه قرائت نماید خداوند گناهان او را تا جمعه آینده می آمرزد...»

از امام صادق علیه السلام نقل شده: هر کس سوره کهف را در شب های جمعه قرائت نماید، به مرگ شهادت از دنیا خواهد رفت یا اینکه خداوند او را شهید مبعوث خواهد کرد و در روز قیامت در صف شهدا خواهد بود.5

در روایات متعددی از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به قرائت 10 آیه آخر سوره کهف و حفظ کردن آنها سفارش شده است و فرموده اند: هر کس به این سفارش عمل کند از فتنه دجّال در امان خواهد ماند.

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: «سوره کهف در تورات به نام حائله معروف است، زیرا میان قاری خود و آتش حائل و مانع می شود»

داستان اصحاب کهف‏

ماجراى اصحاب کهف در قرآن همانگونه که در قرآن معمول است، به طور فشرده (از آیه 9تا 27 سوره کهف) آمده است، و در روایات اسلامى، و گفتار مفسران و مورخان، مختلف نقل شده، بعضى به طور مشروح و بعضى به طور خلاصه، و یا بعضى بخشى از داستان را ذکر کرده‏اند و بخش دیگر را ذکر نکرده‏اند، ما در این جا بهتر دیدیم که چکیده مطلب را از مجموع روایات - با توجه به عدم مخالفت آن با قرآن - بیاوریم.

از سال 249 تا 251 میلادى، طاغوتى به نام دقیانوس (دقیوس)، به عنوان امپراطور روم در کشور پهناور روم سلطنت مى‏کرد، و شهر اُفْسوس (در نزدیکى اِزمیر واقع در ترکیه فعلى یا در نزدیک عمان پایتخت اردن) پایتخت او بود، او مغرور جاه و جلال خود شده بود و خود را (همچون فرعون) خداى مردم مى‏دانست، و آن‏ها را به بت‏پرستى و پرستش خود دعوت مى‏نمود و هر کس نمى‏پذیرفت او را اعدام مى‏کرد. خفقان و زور و وحشت عجیبى در شهر اُفسوس و اطراف آن حکمفرما بود.

او شش وزیر داشت که سه نفر آن‏ها در جانب راست او و سه نفرشان در اطراف چپ او مى نشستند، آن‏ها که در جانب راست او بودند، نامشان تملیخا، مکسلمینا و میشیلینا بود، و آن‏ها که در جانب چپ او بودند، نامشان مرنوس، دیرنوس و شاذریوس بود، که دقیانوس در امور کشور با آن‏ها مشورت مى‏کرد

دقیانوس در سال، یک روز را عید قرار داده بود، مردم و او در آن روز جشن مفصلى مى‏گرفتند.

در یکى از سال‏ها، در همان روز عید در کاخ سلطنتى، دقیانوس، جشن و دیدار شاهانه برقرار بود، فرماندهان بزرگ لشگر در طرف راست او، و مشاوران مخصوصش در طرف چپ قرار داشتند، یکى از فرماندهان به دقیانوس چنین گزارش داد: لشگر ایران وارد مرزها شده است.

دقیانوس از این گزارش به قدرى وحشت کرد که بر خود لرزید و تاج از سرش فرو افتاد. یکى از وزیران که تملیخا نام داشت با دیدن این منظره، دل دل گفت: این مرد (دقیانوس) گمان مى‏کند که خدا است، اگر او خدا است پس چرا از یک خبر، این گونه دگرگون و ماتم‏زده مى‏شود؟!

این وزیران ششگانه هر روز در خانه یکى از خودشان، محرمانه جمع مى‏شدند، آن روز نوبت تملیخا بود، او غذاى خوبى براى دوستان فراهم کرد، ولى با این حال پریشان به نظر مى‏رسید، همه دوستان (وزیران) آمدند، و در کنار سفره نشستند، ولى دیدند تملیخا ناراحت به نظر مى‏رسد و تمایل به غذا ندارد، علت را از او پرسیدند.

تملیخا چنین گفت: مطلبى در دلم افتاده که مرا از غذا و آب و خواب انداخته است.

آن‏ها گفتند: آن مطلب چیست؟

تملیخا گفت: این آسمان بلند که بى‏ستون بر پا است، آن خورشید و ماه و ستارگان و این زمین و شگفتى‏هاى آن، همه و همه بیانگر آن است که آفریننده‏اى توانا دارند، من در این فکر فرو رفته‏ام که چه کسى مرا از حالت جنین به صورت انسان در آورده است؟ چه کسى مرا به شیر مادر و پستان مادر در کودکى علاقمند کرد؟ چه کسى مرا پروراند؟ چه کسى چه کسى؟... از همه این‏ها چنین نتیجه گرفته‏ام که این‏ها سازنده و آفریدگار دارند.

گفتار تملیخا که از دل برمى‏خاست در اعماق روح و جان آن‏ها نشست و آن چنان آن‏ها را که آمادگى قلبى داشتند، تحت تأثیر قرارداد که برخاستند و پا و دست تملیخا را بوسیدند و گفتند: خداوند به وسیله تو ما را هدایت کرد، حق با توست، اکنون بگو چه کنیم؟

تملیخا برخاست و مقدارى از خرماى باغ خود را به سه هزار درهم فروخت، و تصمیم گرفتند محرمانه از شهر خارج شوند و سر به سوى بیابان و کوه بزنند، بلکه از زیر یوغ بت‏پرستى و طاغوت‏پرستى نجات یابند. آن‏ها بر اسب‏ها سوار شدند و شبانه از شهر اُفسوس خارج شدند، و هنگامى که بیش از یک فرسخ ره پیمودند، تملیخا به آن‏ها گفت: ما اکنون دل از دنیا بریده‏ایم و دل به خدا داده‏ایم و راه به آخرت سپرده‏ایم، بنابراین چنین راه را با این اسب‏هاى گران قیمت نمى‏توان پیمود. شایسته است اسب‏ها را رها کرده و پیاده این راه را طى کنیم تا خداوند گشایشى در کار ما ایجاد کند.

آن‏ها پیاده شدند و به راه ادامه دادند و هفت فرسخ راه رفتند، به طورى که پاهایشان مجروح و خون‏آلود شد، تا به چوپانى رسیدند و از او تقاضاى شیر و آب کردند، چوپان از آن‏ها پذیرایى کرد، و گفت: از چهره شما چنین مى‏یابم که از بزرگان هستید، گویا از ظلم دقیانوس فرار کرده‏اید.

آن‏ها حقیقت را براى چوپان بازگو کردند، چوپان گفت: اتفاقا در دل من نیز که همواره در بیابان هستم و کوه و دشت و آسمان و زمین را مى‏نگرم همین فکر پیدا شده که این‏ها آفریدگار توانا دارد. آن گاه دست آن‏ها را بوسید و گفت: آن چه در دل شما افتاده در دل من نیز افتاده است، اجازه دهید گوسفندان مردم را به صاحبانش برسانم، و به شما بپیوندم.

آنها مدتى توقف کردند، چوپان گوسفندان مردم را به صاحبانش سپرد، و سپس خود را به آن‏ها رسانید در حلى که سگش نیز همراهش بود.

آن‏ها دیدند اگر سگ را همراه خود ببرند، ممکن است صداى او، راز آن‏ها را فاش کند، هر چه کردند که سگ را برگردانند، سگ باز نگشت. سرانجام به قدرت خدا به زبان آمد و گفت: مرا رها کنید تا در این راه پاسدار شما از گزند دشمنان شوم.

آن‏ها سگ را آزاد گذاشتند، و به حرکت خود ادامه دادند تا شب فرا رسید، کنار کوهى رسیدند. از کوه بالا رفتند، و به درون غارى پناهنده شدند.

در کنار غار چشمه‏ها و درختان و میوه دیدند، از آن‏ها خوردند و نوشیدند، براى رفع خستگى به استراحت پرداختند، و سگ بر در غار دست‏هاى خود را گشود و به مراقبت پرداخت.

رد این هنگام خداوند به فرشته مرگ دستور داد ارواح آن‏ها را قبض کند به این ترتیب خواب عمیقى شبیه مرگ بر آن‏ها مسلط شد.

و از این رو که در عربى به غار، کهف مى‏گویند، آن‏ها به اصحاب کهف معروف شدند. به روایت ثعلبى، نام آن کوهى که غار در آن قرار داشت انجلُس بود

عکس العمل دقیانوس‏

دقیانوس پس از مراجعت از جشن عید، و با خبر شدن از ماجراى فرارِ شش نفر از وزیران، بسیار عصبانى شد، لشگرى را که از هشتاد هزار جنگجو تشکیل مى‏شد مجهّز کرده، و به جستجوى فراریان فرستاد، در این جستجو، اثر پاى آن‏ها را یافتند و آن را دنبال کردند تا بالاى کوه رفتند و به کنار غار رسیدند، به درون غار نگاه کردند، وزیران را پیدا کردند و دیدند همه آن‏ها در درون غار خوابیده‏اند.

دقیانوس گفت: اگر تصمیم بر مجازات آن‏ها داشتم، بیش از این که آن‏ها خودشان خود را مجازات کرده‏اند نبود، ولى به بنّاها بگویید بیایند و درِ غار را با سنگ و آهک بگیرند. (تا همین غار قبر آن‏ها شود) به این دستور عمل شد، آن گاه دقیانوس از روى مسخره گفت: اکنون به آن‏ها بگویید به خداى خود بگویند ما را از این جا نجات بده.

زنده شدن و بیدارى پس از 309 سال‏

سیصد و نه سال قمرى (300 سال شمسى) از این حادثه عجیب گذشت، در این مدت دقیانوس و حکومتش نابود شد و همه چیز دگرگون گردید.

اصحاب کهف پس از این خواب طولانى (شبیه مرگ) به اراده خدا بیدار شدند، و از یکدیگر درباره مقدار خواب خود سؤال کردند، نگاهى به خورشید نمودند دیدند بالا آمده، گفتند: یک روز یا بخشى از یک روز را خوابیده‏اند.

سپس بر اثر احساس گرسنگى، یک نفر از خودشان را (که همان تملیخا بود) مأمور کردند و به او سکه نقره‏اى دادند که به صورت ناشناس، با کمال احتیاط وارد شهر گردد و غذایى تهیه کند. تملیخا لباس چوپان را گرفت و پوشید تا کسى او را نشناسد.

او با کمال احتیاط وارد شهر شد، اما منظره شهر را دگرگون دید و همه چیز را بر خلاف آن چه به خاطر داشت مشاهده کرده، جمعیت و شیوه لباس‏ها و حرف زدن‏ها همه تغییر کرده بود، در بالاى دروازه شهر، پرچمى را دید که در آن نوشته شده بود اءله اءلا الله، عِیسى رَسُولُ الله تملیخا حیران شده بود و با خود مى‏گفت گویا خواب مى‏بینم تا این که به بازار آمد، در آن جا به نانوایى رسید. از نانوا پرسید: نام این شهر چیست؟

نانوا گفت: افسوس.

تملیخا پرسید: نام شاه شما چیست؟

نانوا گفت: عبدالرحمن.

آن گاه تملیخا گفت: این سکه را بگیر و به من نان بده.

نانوا سکه را گرفت، دریافت که سکه سنگین است از بزرگى و سنگینى آن، تعجب کرد، پس از اندکى درنگ گفت: تو گنجى پیدا کرده‏اى؟

تملیخا گفت: این گنج نیست، پول است که سه روز قبل خرما فروخته‏ام و آن را در عوض خرما گرفته‏ام و سپس از شهر بیرون رفتم و شهرى که که مردمش دقیانوس را مى‏پرستیدند.

نانوا دست تملیخا را گرفت و او را نزد شاه آورد، شاه از نانوا پرسید: ماجراى این شخص چیست؟

نانوا گفت: این شخص گنجى یافته است.

پادشاه به تملیخا گفت: نترس، پیامبر ما عیسى علیه‏السلام فرموده کسى که گنجى یافت تنها خمس آن را از او بگیرید، خمسش را بده و برو.

تملیخا: خوب به این پول بنگر، من گنجى نیافته‏ام، من اهل همین شهر هستم.

شاه: آیا تو اهل این شهر هستى؟

تملیخا: آرى.

شاه: نامت چیست؟

تملیخا: نام من تملیخا است.

شاه: این نام‏ها، مربوط به این عصر نیست، آیا تو در این شهر خانه دارى؟

تملیخا: آرى، سوار بر مرکب شو بروم تا خانه‏ام را به تو نشان دهم.

شاه و جمعى از مردم سوار شدند و همراه تملیخا به خانه او آمدند ، تملیخا اشاره به خانه خود کرد و گفت: این خانه من است و کوبه در را زد، پیرمردى فرتوت از آن خانه بیرون آمد و گفت: با من چه کار دارید؟

شاه گفت: این مرد تملیخا ادعا دارد که این خانه مال اوست؟

آن پیرمرد به او گفت: تو کیستى؟

او گفت: من تملیخا هستم.

آن پیرمرد بر روى پاهاى تملیخا افتاد و بوسید و گفت: به خداى کعبه، این شخص، جدّ من است، اى شاه! اینها شش نفر بودند از ظلم دقیانوس فرار کردند.

در این هنگام شاه از اسبش پیاده شد و تملیخا را بر دوش خود گرفت، مردم دست و پاى تملیخا را مى‏بوسیدند. شاه به تملیخا گفت: همسفرانت کجایند.

تملیخا گفت: آن‏ها در میان غار هستند...

شاه و همراهان با تملیخا به طرف غار حرکت کردند، در نزدیک غار تملیخا گفت: من جلوتر نزد دوستان مى‏روم و اخبار را به آن‏ها گزارش مى‏دهم، شما بعد بیایید، زیرا اگر بى خبر با این همه سر وصدا حرکت کنیم و آن‏ها این صداها را بشنوند، تصور مى‏کنند مأموران دقیانوس براى دستگیرى آن‏ها آمده‏اند و ترسناک مى‏شوند.

شاه و مردم همان جا توقف کردند، تملیخا زودتر به غار رفت، دوستان با شوق و ذوق برخاستند و تملیخا را در آغوش گرفتند و گفتند: حمد و سپاس خدا را که تو را از گزند دقیانوس حفظ کرد و به سلامتى آمدى.تملیخا گفت: سخن از دقیانوس بگویید، شما چه مدتى در غار خوابیده‏اید؟

گفتند: یکروز یا بخشى از یک روز. 

تملیخا گفت: بلکه 309 سال خوابیده‏اید دقیانوس مدتها است که مرده است، پادشاه دیندارى که پیرو دین حضرت مسیح علیه‏السلام است با مردم براى دیدار شما تا نزدیک غار آمده‏اند.

دوستان گفتند: آیا مى‏خواهى ما را باعث فتنه و کشمکش جهانیان قرار دهى؟

تملیخا گفت: نظر شما چیست؟

آن‏ها گفتند: نظر ما این است که دعا کنیم خداوند ارواح ما را قبض کند، همه دست به دعا بلند کردند و همین دعا را نمودند، خداوند بار دیگر آن‏ها را در خواب عمیقى فرو برد.

و درِ غار پوشیده شد، شاه و همراهان نزدیک غار آمدند، هرچه جستجو کردند کسى را نیافتند و درِ غار را پیدا نکردند، و به احترام آن‏ها، در کنار غار مسجدى ساختند