قرآن,تنها کتاب آسمانی که به عنوان معجزه است

وَ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ

قرآن,تنها کتاب آسمانی که به عنوان معجزه است

وَ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ

حضرت ایوب علیه‏السلام‏

نام حضرت ایوب علیه‏السلام چهار بار به عنوان یکى از پیامبران و بندگان صالح خدا ذکر شده است

گر چه طبق بعضى از روایات، ایوب از نوادگان یکى از مؤمنان به حضرت ابراهیم علیه‏السلام بود ولى از آیه 84 انعام استفاده مى‏شود که او از نواده‏هاى حضرت ابراهیم علیه‏السلام یا حضرت نوح علیه‏السلام مى‏باشد.

علامه طبرسى در مجمع البیان، سلسله نسب حضرت ایوب علیه‏السلام را چنین ذکر نموده: ایوب بن اموص بن رازج بن روم بن عیصا بن اسحاق بن ابراهیم علیه‏السلام

بنابراین ایوب با پنج واسطه به حضرت ابراهیم علیه‏السلام مى‏رسد و از سوى دیگر مادر ایوب علیه‏السلام، از نواده‏هاى حضرت لوط علیه‏السلام بود.

حضرت ایوب علیه‏السلام در سرزمین جابیه، یکى از نقاط معروف شام چشم به جهان گشود، و پس از بلوغ، از طرف خداوند به پیامبرى مبعوث گردید تا مردم آن سرزمین را از بت پرستى و فساد به سوى خداپرستى و عدالت بکشاند، او 93 سال عمر کرد.

آن حضرت هفده سال مردم آن سرزمین را به سوى خداى یکتا دعوت کرد، هیچکس جز سه نفر، به او ایمان نیاوردند.

او همسر با ایمان و بسیار مهربانى، به نام رُحْمه داشت که در سخت‏ترین شرایط، به ایوب علیه‏السلام خدمت کرد، و نسبت به او وفادارى نمود.

ایوب علیه‏السلام غرق در نعمت‏هاى الهى‏

گرچه ایوب علیه‏السلام چندان در هدایت قوم خود توفیق نیافت، ولى خودسازى و صبر و استقامت او، همواره در تاریخ درس مقاومت و خودسازى به انسان‏ها آموخته و مى‏آموزد، و موجب نجات انسان‏ها مى‏شود.

حضرت ایوب علیه‏السلام بر اثر دامدارى، داراى گوسفندان و شترها و گاوهاى بسیار شد، و ثروت کلانى به دست آورد، به علاوه در توسعه کشاورزى کوشید، و داراى مزارع، باغ‏ها، ساربانان، چوپانان، غلامان و فرزندان بسیار گردید.

ولى همه تلاشهایش بر اساس عدالت بود، حقوق الهى و حقوق مردم را ادا مى‏کرد، و همواره نعمت‏هاى الهى را شکر مى‏نمود، و هرگز امور مادى او را از عبادت الهى باز نداشت، اگر در انجام دو کار ناگزیر مى‏شد، آن را که براى بدنش دشوارتر و خشن‏تر بود بر مى‏گزید، و همواره در کنار سفره‏اش یتیمان حاضر بودند.

بعضى نوشته‏اند: ایوب علیه‏السلام هفت پسر و سه دختر داشت، و داراى شش هزار شتر و چهارده هزار گوسفند، و هزار جفت گاو و هزار الاغ بود.

کوتاه سخن آن که در میان انواع نعمت‏هاى الهى از مادى و معنوى قرار داشت، و همواره شک و سپاس الهى مى‏گفت، و به عبادت خدا اشتغال داشت، و به مستمندان رسیدگى مى‏کرد، و آن چه از وظایف و مسؤولیت‏هاى دینى و انسانى بود، همه را به گونه شایسته انجام مى‏داد.

ایوب در آزمایش عجیب الهى‏

ابلیس به زندگى حضرت ایوب علیه‏السلام حسد برد، به پیشگاه خداوند چنین عرض کرد: اگر ایوب علیه‏السلام این همه شکر نعمت تو را به جا مى‏آورد، از این رو است که زندگى مرفه و وسیعى به او داده‏اى، ولى اگر نعمت‏هاى مادى را از او بگیرى، هرگز شکر تو را به جا نمى‏آورد، اینک (براى امتحان) مرا بر دنیاى او مسلط کن تا معلوم شود که مطلب همین است که گفتم.

خداوند براى این که این ماجرا سندى براى همه رهروان راه حق باشد، به شیطان این اجازه را داد، ابلیس پس از این اجازه به سراغ ایوب علیه‏السلام آمد و اموال و فرزندان ایوب را یکى پس از دیگرى نابود کرد، ولى این حوادث دردناک نه تنها از شکر ایوب علیه‏السلام نکاست، بلکه شکر او افزون گردید.

ابلیس از خدا خواست بر گوسفندان و زراعت ایوب علیه‏السلام مسلط شود، این اجازه به او داده شد.

ابلیس همه زراعت ایوب علیه‏السلام را آتش زد، و گوسفندان او را نابود کرد، ولى ایوب نه تنها ناشکرى نکرد، بلکه بر حمد و شکرش افزوده شد.

سرانجام شیطان از خدا خواست که بر بدن ایوب علیه‏السلام مسلط شود، و باعث بیمارى شدید او گردد، خداوند به او اجازه داد، شیطان آن چنان ایوب علیه‏السلام را بیمار کرد که از شدت بیمارى و جراحت، توان حرکت نداشت، بى آن که کمترین خللى به عقل و درک او برسد، خلاصه نعمت‏ها یکى پس از دیگرى از ایوب علیه‏السلام گرفته مى‏شد، ولى در برابر آن، مقام شکر و سپاس او بالا مى‏رفت.

در بعضى از تواریخ، ماجراى گرفتارى ایوب علیه‏السلام به بلاها، چنین ترسیم شده است:

روز چهارشنبه آخر ماه محرم بود، یکى از غلامان ایوب علیه‏السلام آمد و گفت: جماعتى از اشرار، غلامان تو را کشتند، و گاوها را که به آن‏ها سپرده بودى به غارت بردند. هنوز سخن او تمام نشده بود که غلام دیگر رسید و گفت: اى ایوب! آتش عظیم از آسمان فرود آمد و همان دم همه چوپانان و گوسفندان تو را سوزانید، در این گفتگو بودند که غلام سومى آمد و گفت: گروهى از سواران کلدانى و سرداران پادشاهان بابل آمدند و ساربانان را کشتند و شترانت را به یغما بردند.

در این هنگام مردى گریبان چاک زده، خاک بر سر مى‏ریخت و با شتاب نزد ایوب علیه‏السلام آمد و گفت: اى ایوب فرزندانت به خوردن غذا مشغول بودند، ناگهان سقف بر سر آن‏ها فرود آمد و همه مردند.

حضرت ایوب همه این اخبار را شنید، ولى با کمال مقاومت، صبر و تحمل کرد، حتى ابروانش را خم ننمود، سر به سجده نهاد و عرض کرد:

اى خدا! اى آفریننده شب و روز، برهنه به دنیا آمدم و برهنه به سوى تو مى‏آیم، پروردگارا! تو به من دادى و تو از من بازپس گرفتى. بنابراین هر چه تو بخواهى خشنودم.

ایوب علیه‏السلام به درد پا مبتلا شد، ساق پایش زخم گردید، به بیمارى سختى دچار گردید که قدرت حرکت نداشت، هفت یا هفده سال با این وضع گذراند و همواره به شکر خدا مشغول بود.

او چهار همسر داشت، سه همسرش او را واگذاشتند و رفتند، فقط یکى از آن‏ها به نام رُحْمه وفادار باقى ماند.

رنج و بیمارى او همچنان ادامه یافت و هفت سال و هفت ماه از آن گذشت، ولى حضرت ایوب، با صبر و مقاومت و شکر، همچنان آن روزهاى پر از رنج را گذراند؛ و اصلا نه در قلب و نه در زبان و نه در نهان و نه آشکارا، اظهار نارضایتى نکرد. زبان حالش به خدا این بود:

تو را خواهم نخواهم نعمتت گر امتحان خواهى در رحمت به رویم بند و درهاى بلا بگشا

تلاش‏هاى رُحمة همسر باوفاى ایوب علیه‏السلام‏

همانگونه که ایوب علیه‏السلام در مدت طولانى هفت یا هفده سال بیمارى و بلازدگى شدید، صبر و شکر نمود، همسر باوفاى او، رُحْمه (دختر ابراهیم بن یوسف، یا دختر یعقوب یا...) نیز در این جهت همتاى ایوب بود و صبر و شکر مى‏نمود، او از خانه بیرون مى‏رفت و براى مردم در خانه‏ها کار مى‏کرد، و از مزد کارش هزینه ساده زندگى ایوب علیه‏السلام را تأمین مى‏نمود و از ایوب پرستارى مى‏کرد.

ترفند ابلیس، و خنثى‏سازى آن توسط ایوب علیه‏السلام‏

ابلیس از هر طریقى وارد شد نتوانست ایوب علیه‏السلام را فریب دهد، بلکه او را مى‏دید که در سخت‏ترین بلاها، شکر و سپاس الهى به جا مى‏آورد، فریادى کشید و فرزندان خود را به نزدش جمع کرد، همه شیطان‏ها نزد ابلیس اجتماع کردند، آن‏ها ابلیس را محزون یافتند، پرسیدند: چرا اندوهگین هستى؟

ابلیس گفت: این عبد (ایوب) مرا خسته و عاجز کرد، از خداوند خواستم مرا بر مال و فرزندش مسلط کرد، اموال و فرزندانش را نابود کردم، ولى او همواره شکر و سپاس الهى مى‏نمود، از خداوند خواستم مرا بر بدنش مسلط کند، خداوند چنین قدرتى به من داد، سراسر بدن او را بیمار نمودم، همه بستگان و مردم جز همسرش از او دور شدند، در عین حال همچنان با صبر و تحمل شکر خدا مى‏کند. از شما مى‏پرسم چه کنم؟ درمانده شده‏ام. طریق گمراهى ایوب را به من نشان دهید.

فرزندان شیطان گفتند: آن همه مکر و نیرنگى که در گذشته براى گمراهى مردم داشتى کجا رفت؟ با همان‏ها او را گمراه کن.

ابلیس گفت: همه آن نیرنگ‏ها را به کار زده‏ام، ولى نتیجه نگرفته‏ام، اینک با شما مشورت مى‏کنم چه کنم؟

فرزندان شیطان گفتند: وقتى که آدم علیه‏السلام را فریب دادى و او را از بهشت بیرون نمودى، از چه راه وارد شدى؟

ابلیس گفت: از طریق همسرش حوا وارد شدم.

فرزندان شیطان گفتند: اکنون نیز از طریق همسر ایوب علیه‏السلام اقدام کن، زیرا جز همسرش کسى نزد او نمى‏رود، و او نمى‏تواند از همسرش نافرمانى کند.

ابلیس گفت: راست مى‏گویید، راه صحیح همین است.

ابلیس به صورت مردى ناشناس نزد همسر ایوب علیه‏السلام آمد و گفت: حال همسرت ایوب چگونه است؟

رُحْمه گفت: گرفتار بلاها و بیمارى‏ها است.

ابلیس او را آن چنان به وسوسه انداخت که او بى تاب گردید، در این هنگام ابلیس بزغاله‏اى را به رُحمه داد و گفت: این بزغاله را به نام من نه به نام خدا، ذبح کن و از گوشتش غذا فراهم کن به ایوب بده بخورد، تا شفا یابد.

رُحمه نزد شوهرش ایوب آمد و آن بزغاله را آورد و پس از گفتارى گفت: این بزغاله را بدون ذکر نام خدا ذبح کن تا از غذاى آن بخورى و شفا یابى و همه نعمت‏هاى از دست رفته به جاى خود برگردد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد