قرآن,تنها کتاب آسمانی که به عنوان معجزه است

وَ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ

قرآن,تنها کتاب آسمانی که به عنوان معجزه است

وَ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ

داستان دو برادر مؤمن و مغرور

در روزگاران پیش در میان بنى اسرائیل پادشاهى زندگى مى‏کرد، او داراى دو پسر بود، که بنابه قولى نام یکى از آن‏ها تملیخا، و نام دیگرى فُطرُس بود. پدر از دنیا رفت و براى آن‏ها ثروت بسیار به جا گذاشت.

تملیخا انسان با ایمان و مهربان و خداشناسى بود، و همواره در فکر حساب و کتاب قیامت، و انجام کارهاى نیک بود، و به نیازمندان کمک‏هاى شایانى مى‏کرد، ولى به عکس، فطرس انسانى دنیاپرست، سنگدل، و بى اعتنا به امور دین و معاد و خدا بود، خدا و معاد را قبول نداشت، فقط به زرق و برق دنیاى خود فکر مى‏کرد.

بخشى از سرگذشت این دو برادر (یا دو دوست) در سوره کهف، از آیه 32 تا 44 به عنوان دو نمونه، یکى نمونه‏اى از انسان نیک، و دیگرى، نمونه‏اى از انسان بد ذکر شده، تا ما با تابلو قرار دادن این ماجرا، پیروى انسان نیک را برگزینیم و انسان نیک گردیم.

این دو برادر هر کدام حق خود را از ارث پدر گرفتند، تملیخا ثروت پدر را پلى براى آخرت قرار داد، و از آن به نحو احسن براى تأمین نیازهاى مستمندان استفاده مى‏کرد، ولى فطرس همواره در عیاشى و هوسبازى خود به سر مى‏برد، و بر اموال خود مى‏افزود، و چیزى به نیازمندان نمى‏داد.(

فطرس از اموال اندوخته شده‏اش دو باغ انگور بسیار بزرگ به وجود آورد، که در گرداگرد این دو باغ، نخل‏هاى بلند خرما سر به آسمان کشیده بودند، و در بین این دو باغ، سرزمین بزرگ مزروعى پربرکت وجود داشت، و نهرى بزرگ و پر آب همواره براى سیراب کردن درختان این دو باغ و مزرعه و نخل‏ها جریان داشت، و در مجموع یک مزرعه کامل بود که همه چیزش جور و جامع بود، و در آن از همه‏گونه محصولات کشاورزى به طور فراوان وجود داشت.

فطرس به جاى شکر و سپاسگزارى خدا، با سرمستى و غفلت و غرور، فکر مى‏کرد که نسبت به برادرش برترى دارد، و تا ابد غرق در نعمت مى‏باشد، ولى برادرش بر اثر عدم دلبستگى به دنیا، براى خود - جز به مقدار نیاز - چیزى نگذاشته بود، و بقیه را در امور نیک به مصرف رسانده بود.

فطرس، تملیخا را مسخره مى‏کرد و او را ابله مى‏دانست، ولى تملیخا دلش براى عاقبت برادرش میسوخت و همواره سعى داشت با نصیحت و اندرز، برادرش را از راه‏هاى باطل بیرون کشیده به سوى خدا بکشاند.

فطرس به برادرش مى‏گفت: من از نظر ثروت از تو برترم، و به خاطر افرادى که دارم از تو توانمندتر مى‏باشم.

او با غرور و سرمستى وارد باغش مى‏شد و منظره شاداب باغ را مى‏دید مى‏گفت: من گمان نمى‏کنم هرگز این باغ فانى و نابود شود.

خیره سرى او به جایى رسید که آشکارا منکر معاد و قیامت گردید و گفت: باور نمى‏کنم قیامت برپا گردد، و اگر قیامتى باشد و به سوى پروردگارم بازگردم، جایگاهى بهتر از این جا خواهم داشت

او با خیال خام خود مى‏پنداشت اکنون که در دنیا داراى شخصیت برجسته (صورى) است، در آخرت نیز (فرضاً اگر باشد) داراى شخصیت برجسته خواهد بود.

او همواره در این فکرها بود، و زرق و برق ظاهرى خود را به رخ برادر مى‏کشید و تملیخا را تحقیر مى‏کرد، و پیوسته حرف‏هاى گُنده، و بزرگتر از خود مى‏زد، و برادرش را، انسانى سرخورده و مفلوک معرفى مى‏کرد.

اندرزهاى حکیمانه و پرمهر برادر مؤمن‏

تملیخا که دوراندیش و آخربین بود، و درست فکر مى‏کرد، دلش براى غفلت برادرش مى‏سوخت. تصمیم گرفت با اندرزهاى پدرانه، برادر را از منجلاب فریب و بى خبرى خارج سازد، از این رو او را چنین نصیحت مى‏کرد:

آیا به خدایى که تو را از خاک و سپس از نطفه آفریده، و پس از آن تو را مرد کاملى قرار داد کافر شدى؟! ولى من کسى هستم که الله پروردگار من است، و هیچ کس را شریک پروردگارم قرار نمى‏دهم.

چرا هنگامى که وارد باغت شدى، نگفتى این نعمتى است که خدا خواست است؟!

نیرویى جز از ناحیه خدا نیست! و اگر مى‏بینى من از نظر مال و فرزند از تو کمترم (مطلب مهمى نیست).

شاید پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد، و مجازات حساب شده‏اى از آسمان بر باغ تو فرو فرستد، به گونه‏اى که آن را به زمین بى گیاه لغزنده‏اى تبدیل سازد.

و آب آن در اعماق زمین فرو رود، آن گونه که هرگز نتوانى آن را به دست آورى

دگرگونى باغ و کشتزار سرسبز به بیابانى خشک‏

فطرس هرگز به گفتار و اندرزهاى برادر گوش نکرد، و به راه خود ادامه داد، و همچنان سرمست و غافل، بى آن که حق نیازمندان را بپردازد، و از ناحیه او خیرى به کسى برسد، به هوسبازى خود ادامه داد.

خداوند بر آن خیره‏سر خودخواه و بدطینت غضب کرد، در یک شب ظلمانى که فطرس در خواب بود، صاعقه مرگبار را که از رعد و برق شدید بر مى‏خاست، به دو باغ و کشتزار و درختهاى او فرو ریخت، به هر چه دست یافت همه را سوزانید. آب نهر در زمین فرو رفت (گویى زلزله همراه صاعقه بود و) آن‏چه از ساختمان‏ها در کنار آن باغ و کشتزار بودند ویران شدند

فطرس از خواب بیدار شد، پس از صرف صبحانه، مثل هر روز به طور معمول به سوى باغ و مزرعه‏اش روانه شد، ولى وقتى که به مزرعه و باغهایش رسید، دید همه محصولات و گیاهان نابود شده، ساختمان‏ها ویران گشته، و آن دو باغ و مزرعه خرم و سرسبز به بیابان خشکى تبدیل یافته، پرندگان خوش آوا رفته‏اند، و جاى خود را به بوم و زاغ داده‏اند.

خلاصه از نسیمى دفتر ایام بر هم خورده، و ورق همه چیز برگشته است. آن گاه متوجه شد که آن چه برادرش مى‏گفت حق بود، افسوس که اندرزهاى برادر را به گوش جان نسپرد.

آه و ناله و افسوسش بلند شد، از شدت ناراحتى پیوسته دست‏هاى خود را به هم مى‏زد، چرا که مى‏دید همه هزینه‏هایى که براى باغ نموده، نابود شده و همه داربست‏هاى باغ فرو ریخته است. در میان آه و ناله‏اش مى‏گفت:

یا لَیتَنِى لَم اُشرِک بِرَبِّى اَحَداً؛

اى کاش کسى را همتاى پروردگارم قرار نداده بودم.

دیگر کسى یا کسانى را نداشت که او را در برابر عذاب الهى یارى دهند، و از خودش نیز نمى‏توانست یارى گیرد، در آن جا براى او ثابت شد که ولایت و قدرت از آنِ خداوند بر حق است، او است که برترین پاداش‏ها، و عاقبت نیک را به انسان‏هاى مطیع مى‏بخشد.

ولى بعد از مردن سهراب از نوشدارو چه سود؟ اینک دیگر کار از کار گذشته بود، فغان و افسوس او بى فایده بود، چرا که فرصت از دستش رفته بود، و دیگر ثروت امکانات نداشت تا آن را پلى براى آخرت قرار دهد، و با بهره بردارى صحیح از آن به نفع نیازهاى جامعه و نیازمندان، گامهاى استوارى بردارد.

آرى، این بود، سرنوشت و سرانجام فلاکت بار آدم مغرورى که از خدا و حساب و کتاب خدا فاصله گرفته، و جز هوسهاى نفسانى به چیز دیگر نمى‏اندیشد، ولى برادر دیگرش به خاطر هشیارى و توجه به خدا و قیامت، روسفید دو جهان گردید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد