یکى از پیامبران، حضرت یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم، نوه حضرت ابراهیم خلیل علیهالسلام است که نام او شانزده بار در قرآن آمده است، او همان است که گروهى از فرشتگان همراه جبرئیل، نزد ابراهیم علیهالسلام آمدند، همسرش ساره را به فرزندى به نام اسحاق، و پس از او یعقوب، بشارت دادند.
نیز خداوند در ضمن شمارش امتیازاتى که به ابراهیم خلیل علیهالسلام بخشیده، یعقوب را نام مىبرد و مىفرماید:
وَ وَهَبنا لَهُ اِسحاقَ وَ یَعقُوبَ کُلّاً هَدَینا؛
و اسحاق و یعقوب را به ابراهیم علیهالسلام بخشیدیم، و هر دو را هدایت کردیم
در قرآن از حضرت یعقوب علیهالسلام به عنوان یکى از بندگان صالح، و پیامبران برجسته از نسل ابراهیم علیهالسلام و پدر آل یعقوب و داراى امتیازات عالى یاد شده است، و داستانهاى جالب زندگیش در رابطه با دوازده پسرش، به خصوص حضرت یوسف علیهالسلام است، که بعداً در ذکر داستانهاى یوسف علیهالسلام آن را خاطرنشان مىکنیم.
آرى، یعقوب علیهالسلام از خاندان بزرگى در سرزمین فلسطین به دنیا آمد، و در آغوش پر مهر مادرش رُفقه در زیر سایه پدر ارجمندش اسحاق بزرگ شد. او را به عنوان اسرائیل مىخواندند، اسرائیل به معنى پیروز یا خالص است. دودمان بزرگ بنى اسرائیل از یعقوب شروع گردید، یعقوب پدربزرگ بنى اسرائیل و دهها پیامبر بنى اسرائیل است، حدود چهارصد سال بعد، بنى اسرائیل تحت شکنجه طاغوتى به نام فرعون قرار گرفتند، تا آن که حضرت موسى علیهالسلام آنان را نجات داد.
تنها در این جا نظر شما را به چند داستان از یعقوب علیهالسلام که به اصطلاح او قهرمان داستان است و نقش او علیهالسلام در آنها بیشتر است مىپردازیم:
حسادت برادر یعقوب
یعقوب برادرى به نام عیص (یا: عیساد) داشت، این برادر نسبت به یعقوب حسادت داشت و باعث رنجش خاطر او مىشد، علت حسادتش این بود که اسحاق علیهالسلام براى یعقوب دعاى برکت نموده بود و به او فرموده بود: تو داراى نسل فراوان پاکى خواهى شد و به یعقوب ابراز دوستى مخصوصى نموده بود.
آزار عیص به یعقوب به حدى بود که یعقوب نزد پدرش اسحاق که در آن وقت پیر شده بود، رفت و شکایت او را نمود، اسحاق از اختلاف دو فرزندش ناراحت و اندوهگین شد، به یعقوب گفت: مىبینى که من پیر شدهام و عمرم به لب دیوار رسیده است، من ترس آن را دارم که پس از من، برادرت بر تو غالب شود و زمام اختیار تو را به دست گیرد، به تو وصیت مىکنم به سرزمین حاران (در خاک عراق کنونى) بروى و در آن جا به خدمت رییس آن جا لابان بن تبوئیل برسى و با دختر او ازدواج کنى، در نتیجه او و بستگان او از تو پشتیبانى کنند و در این صورت برادرت نمىتواند در برابر تو عرض اندام کند. یعقوب از پدر تشکر کرد و به خانهاش برگشت تا در مورد این سفر فکر کند
خواب دیدن عجیب یعقوب علیهالسلام و سفر به حاران
در این ایام که یعقوب سالهاى نوجوانى را مىگذراند، شبى در عالم خواب دید نردبانى از نور نصب شده که یک پلّه آن از طلا و پلّه دیگرش از نقره است و فرشتهاى بر روى آن نشسته است، یعقوب بر آن فرشته وارد شد و سلام کرد، فرشته به یعقوب گفت: برخیز به سوى حاران برو و در آن جا زمامدارى به نام لابان دایى تو زندگى مىکند، دخترى به نام راحله دارد، از او خواستگارى کن، که خداوند از نسل او فرزندان فراوانى مثل فراوانى قطرههاى باران و برگ درختان در یک بیابان وسیع، به تو عنایت فرماید.
یعقوب وقتى که از خواب بیدار شد، وسایل سفر به سوى حاران را فراهم کرد و به آن دیار مسافرت نمود. از قضاى روزگار، لابان نیز در قصر خود در عالم خواب دیده بود که مردى براى خواستگارى دخترش راحله مىآید، و نشانه او این است که نیروى چهل مرد را دارد، وقتى کنار چاه آب مىآید، سنگ روى چاه را که باید چهل نفر بردارند و کنار بگذارند، او به تنهایى بر مىدارد.
از این ماجرا چندان نگذشت که لابان از ایوان قصرش دید مردى کنار چاه آمد و خدا را به عظمت یاد کرد و به تنهایى سنگ را از روى چاه بلند کرده و کنار گذاشت و دلو چاه را کشید و حوض را پر از آب نمود.
لابان نزد یعقوب رفت و مقدم او را گرامى داشت و او را به قصر خود برد و از او پذیرایى گرمى نمود، و دویست گوسفند و چهل گاو به او اهداء کرد.
طبق بعضى از تواریخ، با یکى از دختران لابان ازدواج کرد، پس از مدتى آن دختر که داراى دو پسر شده بود از دنیا رفت، یعقوب با دختر دیگر لابان ازدواج کرد، او نیز پس از دارا شدن دو پسر از دنیا رفت، به همین ترتیب یعقوب با شش دختر او ازدواج کرد و آخرین آنها راحله (یا: راحیل) بود که او نیز پس از وضع حمل یوسف علیهالسلام از دنیا رفت.
بنابراین، یعقوب داراى دوازده پسر از شش زن شد.
ولى طبق بعضى از تواریخ دیگر: یعقوب با راحله ازدواج کرد، سپس با خواهر او الیا ازدواج نمود (و طبق قانون شرع آن عصر، ازدواج با دو خواهر، در یک زمان، اشکال نداشت.)
سپس لابان به هر کدام از دخترانش کنیزى بخشید، و آن دختران کنیزان خود به نامهاى زلفه و بلهه را به یعقوب بخشیدند، در نتیجه یعقوب علیهالسلام داراى چهار همسر شد، و از آنها دوازده پسر گردید
نامهاى دوازده پسران یعقوب چنین بود: راوبین، شمعون، لاوى، یهودا، یساکر، زبولون، یوسف، بنیامین، دان، تفتالى، جاد، اشیر، که هر دو نفر از آنها (بنابر داشتن شش زن) از یک مادر بودند، حضرت یوسف و بنیامین از یک مادر به نام راحیل (یا: راحله) به دنیا آمدند.
حضرت یعقوب علیهالسلام با پسران خود پس از مدتى، به کنعان که در هفت منزلى مصر واقع بود بازگشت، و زندگى خود را در همان جا آغاز نمود، و تا سالهاى پیرى سکونت در آن جا را برگزید.
یعقوب علیهالسلام مرد کار و تلاش بود، فرزندان خود را با تعلیمات توحیدى پرورش داد، و آنها را به کار و کوشش فرا خواند، همه آنها با سعى و تلاش، هزینه زندگى خود را تأمین مىکردند، و بیشتر به کار دامدارى، و کشاورزى اشتغال داشتند.
یعقوب علیهالسلام در کنعان به عنوان یک شخصیت ممتاز و برگ زاده و بزرگوار و داراى فرزندان برومند شناخته مىشد، همواره به مستمندان کمک مىکرد، و سفرهاش براى مهمانان و تهیدستان گسترده بود. او هر روز گوسفندى ذبح مىکرد، قسمتى از آن را به مستمندان انفاق مىکرد، و بقیه را غذا درست مىکرد و با اهل و عیالش مىخوردند. به این ترتیب زندگى پرهیجان و خوش و خرم یعقوب علیهالسلام مىگذشت، و یعقوب به خاطر عبادت و بزرگوارى و رسیدگى به امور مردم، همواره مورد احترام مردم بود، و با شکوهمندى مخصوصى به زندگى ادامه مىداد.
مکافات عمل به خاطر ترک اَولى
باید توجه داشت که دنیا همواره فراز و نشیب دارد، چنین نیست که همیشه یکنواخت باشد، در آسایش و رفاه نباید مغرور بود، بلکه باید در چنین حالى همواره به یاد مستمندان بود و به آنها یارى کرد.
حضرت یعقوب علیهالسلام گرچه از بندگان صالح خدا و از پیامبران بزرگ بود، ولى گاهى بر اثر غفلت لغزشى به پیش مىآید که زندگى انسان را واژگون مىسازد، به خصوص لغزش بزرگانى مانند یعقوب گرچه ترک اولى و کوچک باشد، مکافات سختى را به دنبال خواهد داشت، اینک در این جا به داستان زیر که آغاز دگرگونى زندگى خوش یعقوب است و علت آن را بیان کرده توجه نمایید:
با سند صحیح نقل شده ابوحمزه ثمالى مىگوید: روز جمعه نماز صبح را به امامت امام سجاد علیهالسلام در مسجدالنبى در مدینه به جا آوردیم، امام تعقیب نماز را خواند و سپس به خانه رفت، من نیز در خدمت آن حضرت بودم، آن حضرت در خانه به یکى از کنیزان خود فرمود: مواظب باشید هر سائلى که از در خانه ما مىگذرد، به او غذا برسانید زیرا امروز روز جمعه است.
من عرض کردم: چنین نیست که هر که سؤال کند مستحق باشد.
فرمود: مىترسم که بعضى از سائلین مستحق باشند و ما او را اطعام ندهیم و رد کنیم، آنگاه به ما نازل شود آن چه که به یعقوب و آل یعقوب علیهالسلام نازل شد. البته به آنان غذا بدهید.
اى ابوحمزه! حضرت یعقوب علیهالسلام هر روز گوسفندى را ذبح کرده، بعضى از آن را تصدق مىداد و از قسمتى از آن خود و اهل و عیال خود استفاده مىنمودند؛ تا آن که شبى که شب جمعه بود، هنگامى که یعقوب و آلش افطار مىکردند، سائلى که مؤمن و مسافر غریبى بود و آن روز، روزه هم گرفته بود به در خانه یعقوب آمد، صدا کرد به من غذا بدهید، من مسافرى غریب و درمانده هستم، از زیادى غذاى خود مرا سیر کنید، چند نوبت این را گفت. یعقوب و اهل بیتش صداى او را مىشنیدند، ولى او را نشناختند و به او اعتماد نکردند.
آن سائل از درِ خانه یعقوب ناامید شد و همان شب را با کمال گرسنگى به سر برد.
در آن شب شکایت از یعقوب را به خدا عرض کرد و گریهها نمود. روز بعد را نیز روزه گرفت. صبر کرد و حمد خدا را به جا آورد. آن شب یعقوب و آل او سیر خوابیدند. چون صبح شد، زیادى غذایشان مانده بود. خداوند به یعقوب وحى کرد که بنده ما را از در خانه خود راندى و غضب ما را به سوى خود کشیدى و مستحق تأدیب گردیدى. به خاطر این کار ناپسند به حساب شما خواهیم رسید.
اى یعقوب! همانا محبوبترین پیامبران من و گرامىترین ایشان کسى است که به مساکین و بیچارگان از بندگان من رحم کند و ایشان را به نزد خود برده و طعام بدهد.
آیا به بنده من ذمیال رحم نکردى؟ که به اندکى از مال دنیا قانع است و همواره به عبادت اشتغال دارد. مگر نمىدانى که عقوبت من به دوستان من زودتر مىرسد و این از لطف و احسان من است، نسبت به دوستانم. به عزت خود قسم، تو و فرزندان تو را هدف تیرهاى مصائب قرار خواهیم داد، مهیاى بلا باشید، راضى به قضاى من بوده و در مصیبتها صبر و استقامت را از دست ندهید.
در همین شب، یعقوب و فرزندانش سیر خوابیدند، ولى ذمیال گرسنه خوابید.
یوسف در خواب دید، یازده ستاره و آفتاب و ماه او را سجده مىکنند، وقتى که صبح شد، و یوسف خواب خود را براى پدر نقل کرد، یعقوب با آن درایتى که در تعبیر خواب داشت به ضمیمه وحیى که به او شده بود، از آینده خطیر خود مطلع شد و هر لحظه در میان این افکار بود تا روزگار با او چه بازى کند؟!
از این همین لحظه به بعد ماجراى اختلاف براى پسران یعقوب علیهالسلام و گرفتاى یعقوب علیهالسلام به فراق یوسف علیهالسلام پیش آمد، که در ذکر داستانهاى یوسف علیهالسلام خاطرنشان خواهد شد.
چو بد کردى مباش ایمن ز آفات | که واجب شد طبیعت را مکافات | |
سراى آفرینش سرسرى نیست | زمین و آسمان بىداورى نیست |
پایان عمر یعقوب علیهالسلام
یعقوب علیهالسلام 147 (و به قولى 170) سال عمر کرد، در دنیا سرد و گرم زیاد دید، چندین سال بر کنعان، سپس در حاران (سرزمین عراق) به سر برد، و بعد به کنعان بازگشت، در قسمت پایان عمر، هنگامى که 130 سال از عمرش گذشته بود، به هواى لقاى یوسف علیهالسلام وارد مصر شد، و پس از هفده سال سکونت در مصر، از دنیا رحلت کرد.
او هنگام مرگ، فرزندان خود را به حضور طلبید و آنها را به دین دارى و صداقت و یاد خدا، وصیت نمود، سپس از دنیا رفت.
او وصیت کرده بود جنازهاش را در مقبره خانوادگیش نزد قبر پدر و مادر و اجدادش، در سرزمین فلسطین (شهر مقدس خلیل) به خاک بسپارند.
یوسف علیهالسلام به طبیبان دستور داد تا پیکر یعقوب علیهالسلام را مومیایى کنند، سپس به فلسطین ببرند، و در مقبره پدرانش به خاک بسپارند.
عبدالوهاب نجار نویسنده قصص الانبیاء مىنویسد: من در حرم حضرت ابراهیم خلیل علیهالسلام در شهر حبرون در نزدیک مکفیلیه (محل دفن ابراهیم، ساره، رفقه، اسحاق و یعقوب) تابوتى دیدم که مردم شهر مىگفتند آن تابوت یوسف علیهالسلام است