قرآن,تنها کتاب آسمانی که به عنوان معجزه است

وَ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ

قرآن,تنها کتاب آسمانی که به عنوان معجزه است

وَ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ

ماجراى اصحاب اخدود، و مکافات عمل آن‏ها

در قرآن در سوره بروج، پنج آیه (از آیه 4 تا 8) پیرامون ماجراى دردناک شهادت مسیحیان با ایمان، در نجران، که قبل از ظهور پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم رخ داد آمده است که به داستان اصحاب اخدود معروف است، نظر شما را به این سرگذشت، که از سویى درس ایثار و فداکارى به ما مى‏آموزد، و از سوى دیگر تابلو واژگونى و مکافات عمل ستمگران شکنجه‏گر را به ما نشان مى‏دهد جلب مى‏کنیم:

قبلاً گفتیم تاریخ یهود عنود، پر از جنایات وحشتبار است، یکى از آن جنایات هولناک، سوزاندن حدود بیست هزار نفر از مؤمنان مسیحى نجران در کوره‏هاى آدم‏سوزى است که به وجود آورده بودند. توضیح این که:

ذونواس آخرین طاغوت از سلسله قبیله حِمیَر بود که بر سرزمین یمن سلطنت مى‏کرد و خود را یوسف مى‏نامید، او یهودى بود، و افراد قبیله حِمیَر و سایر مردم یمن را به این آیین دعوت کرد، و همه از او پیروى کردند و سراسر کشور پهناور یمن پیرو آیین یهود شدند.

ولى در قسمت مرزى بین حجاز و یمن منطقه وسیعى به نام نجران، داراى هفتاد دهکده، وجود داشت که جزء کشور یمن بود، اما تبلیغات مسیحیان به آن جا راه یافت، و مردم آن جا به آیین مسیحیت گرویدند.

ذونواس که یک طاغوت گردنفراز بود و اگر مى‏توانست مى‏خواست همه دنیا را تحت تسخیر خود در آورد، تصمیم داشت که همه مردم یمن، پیرو همان آیین یهود باشند که خود طرفدار آن بود.

در این شرایط، مردى مسافر از نجران به صنعاء آمد و یک راست به طرف قصر ذونواس حرکت کرد، وقتى به قصر رسید، به دربانان گفت: من از نجران به اینجا آمده‏ام و حامل پیام مخصوص براى شاه هستم.

وزیر دربار گفت: ملاقات با اعلى‏حضرت ممنوع است، ولى تو که این گونه اصرار دارى، صبر کن تا وقتیکه شاه از قصر خارج مى‏شود، ترتیب ملاقات تو را با او خواهم داد.

وزیر دربار ماجرا را به ذونواس گزارش داد، سرانجام مرد مسافر به حضور او رسید، ذونواس از او پرسید: چه خبر؟

مرد مسافر: من از نجران مى‏آیم، در آن جا حادثه ناگوارى رخ داده که اگر به طور جدى وسریع از آن جلوگیرى نشود، ترس آن است که به سایر شهرهاى یمن سرایت کند، و سراسر یمن، بلکه جهان را بگیرد.

ذونواس: آن چه حادثه‏اى است؟!

مرد مسافر: مدتى است دین تازه‏اى به نام نصرانیت وارد نجران شده، بت‏پرستان نجران آن را با آغوشى باز پذیرفته‏اند، و گروه گروه به آن گرویده‏اند، جمعى از یهودیان نیز آن را پذیرفته‏اند، و آن جماعت از یهود که بر یهودیت باقى مانده‏اند، به انواع شکنجه‏ها گرفتارند، هرگاه اعلیحضرت ذونواس به فریاد ما و مردم نجران نرسد، نجران از دست رفته است.

ذونواس، پس از بررسى علل نفوذ مسیحیت به نجران، در حالى که آتش خشم از درونش شعله مى‏کشید، تصمیم گرفت مردم نجران را که به مسیحیت گرویده‏اند با سخت‏ترین شکنجه‏ها سرکوب و نابود کند، تا به آیین یهود برگردند. به دنبال این تصمیم با لشگرى مجهز و انبوه به طرف نجران حرکت کرد و شهر را محاصره کرد و به زودى بر آن مسلط شد. ذونواس در آغاز علما و بزرگان نجران را جمع نموده و با آن‏ها به مذاکره پرداخت، و به آن‏ها گفت: به ما چنین خبرى رسیده است. تا تیغ در میان شما نینداخته‏ام، به آیین یهود بازگردید.

علماء و بزرگان گفتند: آیین نصرانیت در اعماق دل و جان ما نفوذ کرده، به طورى که محال است از آن دست برداریم.

ذونواس وقتى که سرسختى و استقامت آن‏ها را دید، دستور داد خندق‏ها و گودال‏هاى بزرگى را حفر کنند، و درون آن‏ها را پر از هیزم نموده، و آتش‏هاى شعله ور به وجود آوردند.

کوره‏هاى آدم سوزى طاغوت یمن‏

فرمان ذونواس اجرا شد، مأموران جلاد او مسیحیان با ایمان را دستگیر کرده و در کام آتش مى‏افکندند، به طورى که سرزمین نجران از همه مسیحیان تهى شد، و جز یهود کسى در آن جا باقى نماند

در تفسیر على بن ابراهیم نقل شده: ذونواس و مأمورانش، مسیحیان را مى‏گرفتند و آن‏ها را بین پذیرش آیین یهود، و آتش، مخیر مى‏ساختند، ولى آن‏ها مقاومت کرده و آیین خود را رها نمى‏نمودند، در نتیجه بعضى از آن‏ها را با شمشیر، بعضى را با مُثلِه کردن (بریدن اعضاء) و بعضى را با آتش، کشتند و سوزاندند، به طورى که بیست هزار نفر از آن‏ها به شهادت رسیدند.

خداوند در قرآن ماجراى قساوت و بى‏رحمى یهود، و مقاومت مسیحیان مؤمن را پس از پنج سوگند چنین بیان کرده است:

قُتِلَ أَصْحَابُ الاُْخْدُودِ النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ - إِذْ هُمْ عَلَیْهَا قُعُودٌ - وَ هُمْ عَلَى مَا یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ - وَ مَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَن یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ؛

مرگ و عذاب بر شکنجه‏گران صاحب گودال (آتش) باد،گودال هایى پر از آتش شعله‏ور، هنگامى که در کنار آن نشسته بودند، و آنچه را نسبت به مؤمنان انجام مى‏دادند (با خونسردى) تماشا مى‏کردند، هیچ ایرادى بر آنان (مسیحیان مؤمن) نداشتند جز اینکه آن‏ها به خداوند عزیز و حمید، ایمان آورده بودند.

به این ترتیب خداوند، مسیحیان با ایمان را که در آیین خود (قبل از ظهور اسلام) ایستادگى کردند و کشته شدند و راه خدا را بر تسلیم در برابر طاغوت یهود، ترجیح دادند ستوده، و دشمنان خونخوار آن‏ها را سرزنش نموده، و به عذاب دردناک دنیوى و اخروى، هشدار داده است. و این درسِ تاریخى را به مسلمانان داده که در برابر زورمندان بایستند، و دیکتاتورى دشمن، آن‏ها را مرعوب و تسلیم نکند.

قابل توجه این که بعضى مى‏نویسند: یهودیان نخستین کسانى بودند که کوره‏هاى آدم‏سوزى را بدعت نهادند، و سرانجام همین بدعت دامان آن‏ها را گرفت، و گروه زیادى از یهود در قرن حاضر، در ماجراى آلمان هیتلرى، در کوره‏هاى آدم‏سوزى به آتش کشیده شدند و به مکافات دنیوى اعمالشان رسیدند.

شهادت رهبر مسیحیان با ایمان نجران، و تازه بودن بدن او پس از قرن‏ها

از گفتنى‏ها این که: عبدالله بن ثامر که از اهالى نجران بود، موجب گرایش مردم نجران به آیین مسیحیت شده بود. ذونواس پس از مسلط شدن بر نجران، دستور داد عبدالله را احضار کردند، پس از بگو مگوى شدید، ذونواس با عصاى خود بر سر عبدالله کوبید، سر او شکست و به شهادت رسید.

از عجایب این که: در عصر خلافت عمر، شخصى در نجران، خرابه‏اى را حفر مى‏کرد، ناگاه در زیر خاک‏ها مردى را دید نشسته و دستش را روى زخم سرش نهاده است، معلوم شد او همان عبدالله بن ثامر است، وقتى که دست او را مى‏کشیدند، خون تازه از سرش جارى مى‏شد، وقتى که دستش را رها مى‏کردند، بر روى زخم سرش قرار مى‏گرفت، و خون بند مى‏آمد. در انگشت دستش انگشترى بود که در آن نوشته شده بود: اللهُ رَبِّى، خداوند، پروردگار من است.

این حادثه را در ضمن نامه‏اى به عمر بن خطاب گزارش دادند، عمر در جواب نامه نوشت: او را به همان حالتى که بود بگذارید و دفن کنید. این حادثه نیز بیانگر مقام ارجمند شهید است که بدنش پس از صدها سال نپوسیده است.

متلاشى شدن سلطنت ذونُواس‏

طاغوت بى‏رحم، ذونواس آن گونه مسیحیان را در خندق‏هاى آتش سوزانید، ولى اینک ببینید چگونه ظالم دیگرى بر او مسلط شد و تاج و تخت و لشگرش را واژگون نموده و همه تشکیلاتش را نابود ساخت.

در گیر و دار سوزاندن مسیحیان مؤمن، یک نفر از مسیحیان نجران به نام دَوس از منطقه گریخت و به سوى روم رفت، و ماجرا را به قیصر روم که مسیحى بود گزارش داد، قیصر ضمن اظهار تاسف گفت: سرزمین من به یمن دور است، من نامه‏اى را به پادشاه حبشه که سرزمینش نزدیک یمن است، مى‏فرستم و از او مى‏خواهم به شما در سرکوبى دشمن کمک کند.

او نامه‏اى نوشت و همان مسافر مسیحى نامه را به حبشه رساند و نامه قیصر را به نجاشى پادشاه حبشه داد، نجاشى پس از خواندن نامه سخت ناراحت شد، و از خاموشى چراغ مسیحیت در نجران، افسوس خورد، و تصمیم گرفت از ذونُواس انتقام بگیرد، لشگر انبوه و مجهزى را که از هفتاد هزار نفر تشکیل مى‏شد به فرماندهى اریاط و اَبرهه، به جنگ با سپاه ذونواس به سوى یمن فرستاد، لشگر حبشه وارد یمن شدند و به جنگ با سپاه ذونواس پرداختند. ذونواس با اسبش به طرف دریا گریخت و خود را به دریا افکند و هلاک شد، طولى نکشید که شکست سختى به لشگر ذونواس وارد شد، و کشور یمن به دست لشگر نجاشى فتح گردید، در نتیجه کشور یمن به عنوان یکى از استان‏هاى حبشه در آمد، نجاشى اریاط را حاکم استان یمن کرد. به این ترتیب ذونواس و لشگرش تار و مار شدند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد