قرآن,تنها کتاب آسمانی که به عنوان معجزه است

وَ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ

قرآن,تنها کتاب آسمانی که به عنوان معجزه است

وَ إِنْ کُنْتُمْ فی‏ رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ

مرده ای که بوسیله نذر به قرآن نجات یافته بود

یکی از علمای مشهوربنام شیخ طبرسی سکته کرد و مردم به گمان اینکه وفات کرده او را غسل داده کفن کرده و دفن نمودند مرحوم طبرسی چون به هوش آمد خود را در میان کفن و قبر دید ولی راه نجاتی نداشت که که خود را از این گرفتاری نجات دهد . در آن حال نذر کرد که اگر خداوند او را از قبر نجات دهد یک دوره تفسیر قران بنویسد . به دنبال این درخواست خداوند ، دزدی شب به قبرستان رفت و قبر مرحوم طبرسی را شکافت تا کفن او را بردارد وقتی قبر را شکافت ناگهان شیخ دست او را گرفت دزد خیلی ترسید ، شیخ فرمود نترس ، من مرده نیستم بلکه زنده ام و خداوند تو را وسیله نجات قرار داده است آن دزد ترسش کم شد و شیخ طبرسی را به دوش گرفت و به منزل شیخ برد شیخ طبرسی هم یک لباس خوب و زیبا به او داد و آن دزد هم به دست وی توبه کرد و کار های زشت خود را کنار گذاشت .

دزدی که با شنیدن آیات قرآن توبه کرد .

فردی بود بنام فضیل عیاض که دزد سابقه داری بود و همه تا اسم اورا می شنیدند بدنشان از ترس به لرزه می افتاد . یک شب ازدیواری بالا رفت ، و خواست وارد خانه ای شود اتفاقا صاحب آن خانه مشغول نماز بود و بعد از شروع به خواندن قرآن کرد و صدای قرآن خواندنش به گوش این دزد رسید . ناگهان صدای قرآن خوان را شنید که این آیه را می خواند : آیا وقت آن نرسیده که مدعیان ایمان ،قلبهاشان برای یاد خدا نرم و آرام شود ؟ تا این آیه را شنید متحول شد و گفت : خدایا چرا چرا ، وقتش رسیده است . از دیوار پایین آمد و بعد از آن ، دزدی را کنار گذاشت هر چه را هم دزدیده بود به صاحبانشان پس داد و توبه کرد و یکی از مردان نیک روزگار شد .

داستان حضرت هود(ع)

داستان حضرت هود(ع)

حضرت هود یکی از انبیای الهی است که نام مبارکش هفت بار در قرآن آمده ویک سوره نیز به نام ایشان می باشد.هود از نوادگان حضرت نوح بوده وبا هفت واسطه به او می رسد.ایشان را به این خواطر هود می گفتند که از گمراهی قومش نجات یافته بود واز طرف خداوند برای هدایت قومش انتخاب شده بود.

رسالت حضرت هود(ع)

حضرت هود در سن چهل سالگی بر قومی به نام عاد مبعوث شد.محل سکونت این قوم در احقاف بوده است.آنها مردمی قوی وتنومند بودند وبا دستان خویش کوهها را می شکافتند.همچنین صاحب شهرهای آبادو وخرم بودند.آنها قومی طغیانگر،شهوت پرست ،گمراه ولجوج بودندو حاضر نبودند دست از کارهای خلاف خود بردارند ودر برابر حق تسلیم شوند.هود قوم خود را به پرستش خدای یگانه دعوت می کرد ولی آنها دعوتش را نمی پذیرفتند وبه او نسبت دروغ می دادند.

این قوم خدا را به خاطر نعمتهایش سپاس نمی گفتند وغرق در غرور وشهوت بودند.هود بسیار آنها را نصیحت میکرد اما اقدامات هود هیچ تاثیری بر آنها نگذاشت وآنها از هود درخواست تحقق وعده الهی که همان نزول عذاب بود کردند.هود از سخنان آنها خشمگین شد وبه آنها گفت به زودی عذاب الهی بر شما نازل خواهد شد.پس منتظر باشید.

سرانجام وحشتناک قوم عاد

پس از آنکه هود قوم خود را که حدود هفتصد وشصت سال طول کشیدهدایت نمود وآنها از او سرپیچی کرده ودعوتش را اجابت نکردند مدت سه سال باران نبارید واین فقط هشداری بود مبنی براینکه عذاب نزدیک است.

هود از این فرصت استفاده کرد ومجددا از آنها خواست که توبه کرده وبه خدا ایمان بیاورند.گروهی از مردم به نزد هود رفته واز او طلب دعا کردند.هود نیز در حق آنها دعا کرد ومجددا باران بر آنها نازل شد وسرسبزی وخرمی به سرزمینشان بازگشت اما آنها همچنان به کفر خود ادامه دادند طوریکه این بار اراده خدا بر این قرار گرفت که عذاب را برآنها نازل نماید.

خداوند متعال باد بسیار شدیدی بر آنها نازک کرد که به مدت هفت شب وهشت روز بر آنها وزید ویکایک آنها را نیست ونابود نموده وبدنهایشان را قطعه قطعه نمود به طوریکه حتی یکی از آنها نیز زنده نماندند وفقط هود واطرافیانش از این عذاب نجات یافتند.آنها بعد از پایان عذاب ونابودی کافرین به سرزمین حضرموت کوچ کرده وتا آخر عمر در آنجا زندگی نمودند.

داستان حضرت ادریس(ع)

داستان حضرت ادریس(ع)

حضرت ادریس یکی از پیامبران الهی است که نامش دو بار در قرآن کریم آمده است.ادریس کلمه ای غیر عربی است ونامگذاریش
به این اسم به این دلیل است که او حکم خدا وسنتش را به مردم درس می داده
است.

ادریس از لحاظ تقدم زمانی بعد از حضرت آدم(ع) در قرآن از پیامبران شمرده شده ومیان او وآدم پنج پیامبر فاصله بوده است.ادریس در مصر متولد ودر سیصد سالگی رحلت فرمود .

شخصیت ادریس

او مردی بود با شکمی فراخ وسینه ای بزرگ که همواره در این فکر بود که آسمان وزمین ومخلوقات پروردگاری مدبر وحکیم دارد .

سی یا پنجاه صحیفه توسط جبرئیل بر او نازل شد واو نخستین کسی است که بعد از آدم با قلم نوشت وخداوند به او علم نجوم وحساب وهیات داد که معجزه اوست و اولین کسی بود که خیاطی کرد ولباس دوخت.

قرآن مجید او را به سه صفت وصف می کند:صبر وشکیبائی-صدق وراستی-بلندی مقام وبزرگی

پادشاه زمان ادریس

امام باقر(ع) می فرماید در زمان ادریس پادشاهی ستمگر به نام یبوراسب زندگی می کرد.روزی یبوراسب از سرزمین سبز وخرمی عبور کرد که متعلق به شخص مومنی بود.پادشاه از او خواست که زمین را به او واگذار کند اما مرد گفت که خانواده خودم به آن محتاج تر است.این سخن مرد باعث ناراحتی پادشاه شد ودر نتیجه با مشورت زنش تصمیم به قتل مرد گرفتند وبا اجیر کردن چند نفر او را به قتل رساندند.خشم الهی به جوش آمد وبه ادریس وحی شد که به پادشاه اعتراض کن واین خبر را برسان که به زودی از تو انتقام خواهم گرفت وتو را از اریکه قدرت به زیر خواهم کشید وشهرت را خراب وزنت طعمه سگان خواهد شد.

ادریس وحی را ابلاغ کرد اما از طرف پادشاه به مرگ تهدید شد وچون ممکن بود به قتل برسد از آن شهر کوچ نمود واز خداوند خواست تا دیگر باران به آن دیار نبارد.خداوند به ادریس فرمود در اینصورت شهر ویران شده وعده زیادی هلاک خواهند شد اما ادریس به این امر رضایت داد وبا یارانش به غاری پناه بردند وغذای آنها توسط فرشته ای تامین می شد.از طرف دیگر عذاب خداوند نازل شد ،شهر ویران گشت ،پادشاه کشته وزنش طعمه سگها گشت.

مدتها بعد پادشاه ستمگر دیگری حکمفرما شد.

مدت بیست سال گذشت واز آسمان بارانی نباریدومردم کم کم در اثر فقر وگرسنگی به انابه وتوبه افتادند وبه تضرع ودعا پرداختند.خداوند به ادریس وحی کرد که قومت توبه کرده اند،من از آنها گذشتم تونیز بگذراما ادریس زیر بار نرفت ودر نتیجه خداوند روزیش را قطع کرد اینکار باعث ناراحتی واعتراض ادریس به خداشد.خداوند فرمود :تو سه روز بدون غذا مانده ای واینگونه درمانده شده ای پس چگونه از قومت که بیست سال گرسنگی کشیده اند غافل مانده ای؟پس برخیز ودر پی کسب روزی تلاش کن.ادریس از گرسنگی وارد شهر ومنزل پیرزنی شد که از آنجا بوی نان تازه می رسید .از پیرزن درخواست قرص نانی کرد وپیرزن گفت که نفرین ادریس چیزی برای ما باقی نگذاشته است ،اما ادریس با اصرار سهم فرزند پیر زن را گرفت وفرزند با مشاهده اینکار از ترس گرسنگی جان داد .مرگ پسر باعث ناراحتی پیرزن شد اما ادریس جان دوباره به آن پسر داد .پس از این واقعه پیر زن به ادریس ایمان آورد واین خبر را به سایر مردم داد ومردم وپادشاه به استقبال او رفته وبه او ایمان آوردند.

به دعای ادریس باران سیل آسایی بر آنان نازل شد وآنان را از قحطی نجات داد.

قبض روح حضرت ادریس(ع)

خداوند بنا به دلایلی به یکی از فرشتگان غضب نموده ودر نتیجه بالهایش را کنده واو را به جزیره ای در دریای سرخ تبعید نموده بود . فرشته نزد ادریس رفته واز او درخواست شفاعت نمود وادریس او را دعا کرد وخداوند فرشته را عفو کرد . فرشته در عوض از ادریس خواست که از او حاجتی بخواهد وادریس درخواست کرد که به آسمان چهارم پرواز کند.وقتی ادریس به آسمان چهارم رفت عزرائیل را دید که با تعجب به او نگاه می کند .ادریس وقتی دلیل تعجب او را پرسید عزرائیل در جواب گفت : خداوند به من دستور داده که جان تو را درمیانآسمان چهارم وپنجمبگیرم در حالیکه میان این دو آسمان وسایر آسمانها از یکدیگر پانصد سال فاصله است .آنگاه او رادر همانجا قبض روح نمود .

اصحاب رس

 گروهى بودند که (بعد از سیلمان بن داوود(ع)) در کنار رود بزرگى سکونت داشتند که نام آن (رس ) بود.

در اطراف آن رود بزرگ که همواره آب فراوانى در آن جریان داشت ، آبادیها و مزارعى بوجود آورند که از هر جهت رضایت بخش بود. آب گوارا، درختان پرمیوه : نعمت فراوان : هواى مطبوع و مناظر فرح آور: به زندگى آنان جلوه و طراوات خاصى مى بخشید.

در کنار آن رودخانه : درخت صنوبرى بود که به واسطه مساعدت آب و هوا: رشد فوق العاده اى نموده و سر به آسمان کشیده بود. شیطان آن قوم را فریب داد و به پرستش آن درخت دعوت نمود. قوم هم وسوسه او را پذیرفتند و تم به عبادت درخت صنوبر دادند و پس از آن شاخه هایى از آن درخت را به آبادیهاى دیگر بردند و پرورش دادند و به عبادت آنها پرداختند.

رفته رفته : اعتقاد آنان به درخت صنوبر قوت گرفت و یکباره خدا را فراموش کردند. براى صنوبر قربانى مى کردند و در مقابل آن به خاک مى افتادند.

جهل و نادانى آن قوم از این درجه هم بالاتر رفت و آب آن رود بزرگ را بر خود حرام کردند و براى مصرف خودشان از آب چشمه هاى دیگر مصرف مى نمودند. زیرا مى گفتند حیات و زندگى خداى مابسته به این آب است و جز خدا کسى نباید از آن مصرف کند. هر انسان و حیوانى از آن آب مى آشامید بى رحمانه او را مى کشتند.

آن قوم هر سال روز عیدى داشتند که پاى درخت صنوبر جمع مى شدند و گوسفندانى قربانى مى کردند و سپس آن قربانى ها را با آتش مى سوزاندند. چون شعله و دود آن به سوى آسمان میرفت : همه به خاک مى افتادند و در مقابل درخت : به گریه و تضرع وزارى مى پرداختند و شیطان هم به وسایلى ، آنان را دلگرم مى نمود و از پرستش درخت خوشنودشان مى ساخت .

سالها به این ترتیب گذشت و آن قوم در چنین گمراهى و ضلالت عظیمى به سر مى بردند. خداوند براى رهبرى و نجات آنان ، پیامبرى از نواده هاى یعقوب از میان آنها بر انگیخت و او را مامور هدایت قوم ساخت . او براى هدایت قومش ، مانند سایر انبیاء، شروع به فعالیت و تبلیغ کرد و گاه و بى گاه ، آنان را از پرستش درخت منع کرد و به عبادت خداى بزرگ ، یعنى آفریننده جهان و جهانیان دعوت کرد.

تبلیغات او، در دل آن قوم اثرى به جا نگذاشت و ذره اى آنان را از پرستش درخت منصرف ننمود. اتفاقا ایام عید آن قوم فرا رسید و براى انجام مراسم عید، هیجان و شورى در میان آن قوم دیده مى شد. همه در تلاش بودند که در انجام تشریفات عید شرکت کنند.

آن پیامبر محترم ، وقتى سرسختى قوم را دید، به درگاه خدا مناجات کرد و از خدا در خواست نمود که درخت صنوبر را بخشگاند تا این مردم بفهمود، درخت قابل پرستش نیست .

دعاى او مستجات شد و درخت یکباره خشگید و برگهاى سبز و زیباى آن ، زرد شد و بر زمین فرو ریخت . ولى این حادثه به جاى اینکه دل مردم را تکان دهد و آنان را از عبادت درخت ، سرد کند، عکس العمل هاى دیگرى داشت .

جمعى از مردم ، خشک شدن درخت را در اثر سحر آن پیامبر دانستند و گروهى آن را اینطور تفسیر کردند که چون این مرد ادعاى پیغمبرى کرد و به خداى شما به نظر تحقیر و استهزا نگریست و شما هم او را مجازات نکردید، خداى شما غضب کرد و به این صورت در آمد. اینک باید آن مرد را به سخت ترین وجه بکشید تا خشنودى معبود خود را فراهم سازید.

به دنبال این سخنان ، تصمیم قطعى براى قتل آن پیامبر گرفته شد. چاهى عمیق کندند و آن پیامبر را در آن چاه افکندند و سنگى بزرگ بر روى آن گذاشتند.

ساعتها ناله پیامبرشان از میان چاه شنیده شد و سپس براى همیشه آن صدا خاموش گردید و آن فرستاده خدا در درون چاه از دنیا رفت .

این رفتار ظالمانه و وقاحت قوم دریاى غضب الهى را متموج ساخت و هنوز ساعتى نگذشته بود که آثار عذاب خداوند آشکار شد. باد سرخى به شدت وزید و آنان را بر زمین کوبید آنگاه ابر سیاهى بر آنان سایه افکند و در یک لحظه آن جمعیت تبهکار به آتش عضب پروردگار سوختند و عبرت عالمیان شدند.